تَکوین


دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ اسفند ۹۶، ۲۲:۵۷ - سوده
    ممنون

یکشنبه سخت بود، بعد از تزریقِ صبح، بزحمت توانستم دو سه دانه میوه بعد از ظهر بخورم، جرعه‌ای آب و شبِ دیرتر، دمِ در خانه‌ی زهرا، مادرش لطفاً، لیوانی آب پرتقال آورد. خواهرها را هم دیدم. قبلتر، رفتم دمِ درِ خانه‌ی مصطفی، نبودش:  چقدر دلم برایش تنگ شده، بار آخر خرداد  دیدمش، جشنِ شصت و یکمین زادروزش. شبِ باز هم دیرتر رسیدم خانه‌ای که خانه‌ام نیست. هنوز حالت تهوع دارم و خوشحال نیستم. درد هم می‌پیچد به هر پستویی از جسمِ  از پا افتاده‌ی یکشنبه. خسته، افسرده، رنجور... 

بزحمتی ساعت سه، اندوه‌زده بخوابی. صبح، ساعت شش، به آسانی با دردی که پیچیده در استخوان از جا بپری. و بروی معده‌ای که تُهی است را خالی کنی! و آرزو کنی کاشکی یک ساعتی درد دست از سرت بردارد امروز. 

حالا هم که هر هفته باید از جنوب جهان بیایم برای تزریق. خسته‌تر... 

  • Travis Travis

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی