تَکوین


دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ اسفند ۹۶، ۲۲:۵۷ - سوده
    ممنون

هجرت، رجعت، کوچ

شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۵۰ ق.ظ

«هجرت»، «رجعت» و «کوچ» سه تعبیر غریبند برای من. هجرت و رجعت، هر دو تعابیری­اند در وهله­یِ نخست دینی، هجرت به معنای سفر از مکانِ مألوف و مأنوس است، جایی که بدنیا آمده­ای، رشد کرده­ای و خاطراتت در آنجا شکل گرفته است، هجرت، سفری است به اجبار، نه به اختیار، فشار و ظلم و ستم همیشه باعث هجرت بوده است. اما رجعت بازگشتن به نقطه و مکانی است که در آن بوده­ای، و متولد شده­ای و رشد کرده­ای... امّا «کوچ» تعبیری است برای من به غایت غریب، و آشنایی­زدا. کوچ سفری است اختیاری،.. نه از جایی که به تو ظلم شده است-هرچند شاید چنین نیز باشد- اما بیش و پیش از اجبارهایی اینچنین-همانند ظلم و ستم متحمل شده- کوچ رساننده معنای دیگری است: غربت !

وقتی تو با مکان و مردمان و خاطراتِ  مکان و مردمت بیگانه و غریب میشوی، وقتی دیگر هیچ دریچه­ای رو به سوی تو و آنها گشوده نیست، و همه دریچه‌ها و راهها از هر دو طرف بسته و صُلب و سخت شده است، وقتی نه برایت ماندن تحملپذیر است و نه جایی را میشناسی-و نه جایی را دیگر داری-، که آشنا باشد، کوچ میکنی! کوچ تلخی‌ای دارد دوصدچندان از هجرت.  تصوّر میکنم-به تجربه- که کوچ سه قِسم است: یکی کوچ آفاقی است، که از بیگانگی و غربت و غریبگی تو در نسبت با آنچه برایت روزگاری مألوف و مأنوس و آشنا بوده بر میآید. و دو دیگر کوچ اگزیستانسیال و انفُسی است. تو دیگر نمیخواهی آنچه باشی که هستی، و بل نمیتوانی آنچه هستی باشی و بمانی. چنین کوچی از کوچ اوّل نیز دشوارتر، سختتر، و تلختر است. و سوم: گاهی این کوچ انفُسی و آفاقی درهم تنیده میشوند، سرشتِ سوگناکِ مهاجرتِ یک مهاجر، همین تلاقی کوچیدنِ آفاقی و اَنفُسی است. کوچیدنی که ماحصلش نه رهایی بلکه فشردگی است، چنین کوچی، حجمِ خاطراتِ آدمی را تبدیل به نقطه ای متمرکز و بینهایت چگال میکند. سیر خطّی زمان در چنین کوچی شکسته میشود، فضا-زمان برایت دچار انحنایی تحمل ناپذیر میشوند، تو تا نهاییترین حدْ خمیده میشوی؛ چه آنکه این انحنایِ فضا-زمان در خاطراتِ تو دخل و تصرف می‌کنند، این دخل و تصرفْ مسببِ منحنی شدنِ خطِّ خاطرات میشود، انحنایِ خاطره، یعنی انحنایِ سیلانِ معمولِ ذهن و ضمیر در فراروندِ زندگی روزمره. چگالی بینهایتِ خاطرات، میشود بسانِ سیاه-چاله‌ای، که باعثِ قوس یافتنِ فضا-زمان شده است. همه چیز را در خود میتواند ببلعد. وقتی آدمی میکوچد، این انحنایِ خاطرات، این نقطه‌یِ بینهایت چگال و فشرده، این سیاه-چاله احساسات و عواطفْ، او را مُچاله، در خودفشرده و در خود فرورفته میکند. کوچْ آدمی را تا مرز متلاشی شدن و انهدام پیش میبرد-اگر فرو نریزد.  کوچ یعنی غریبه شدن با هستی‌یِ خود، بیگانه شدن با تحوّل و تطوّر روزمره، بریدن از سفر خطّی در طولِ زمان، گسستن از حالاتِ روحی و روانی صاف و متناسب است.  کوچیدن، چنان انحنایی در اتمسفر انفسی من بوجود می آورد که این انحنا سببِ شکسته شدن، و ریزش و فروریختنِ من در خود میشود.
  • Travis Travis

نظرات (۱)

خب حسین چرا انقدر تو تلخ نگاه می کنی؟؟ کوچ انفسی شیرینی هم داره به نظر من. ممکنه ویران بشی ولی اگر همت کنی و دوباره بلند بشی نتیجه اش از ماندن در خودی که نمی توانستی یا نمی خواستی تحملش کنی، بی نهایت بهتره. فقط اگر دست از ساختن برنداری.
پاسخ:
سلام فاطمه جان،

تصوّر من این است که "تلخ دیدن" تنها یک مقوله‌یِ "اختیاری" نیست، بلکه چندین مؤلفه در آن دخالت دارند. از تجربه زیسته، کودکی، سنخ روانی، موقعیّت تربیتی و اجتماعی و سن و غیره... ، ولی جُدای این نکته، به نظرم در نکته‌ای که متذکّر شده‌ای حقیقتی است، هرچند نوشته‌یِ من آن "حقیقت" را "انکار" نمیکند، ولی به آن "خستو"(=معترف) هم نیست. آن حقیقت هم این است که کوچ انفسی شیرینی هم دارد. من بیشتر بر سختی و تلخی آن انگشت نهاده‌ام، ولی از توجّه دادن به تجارب شخصی شیرین و تلقّی شیرین و وَجهِ شیرینِ(=تعبیر شیرین از تو)، آن آگاهانه و یا ناآگاهانه دوری جُستم. ازین تذکّر یک دنیا ممنونم دوست جان.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی