تَکوین


دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ اسفند ۹۶، ۲۲:۵۷ - سوده
    ممنون

پیمانۀ عُمر ماست که می‎پیمایند

شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۵۰ ب.ظ

آخرین باری که مرا دیدند، زیبا بودم! موهایم مثل همیشه بلند بود. به ضرورتی ناچار شدم بعد از سالهای سال، موهایم را بتراشم. آنقدرها مثل پیش زیبا نیستم. موهایی تازه رُسته-این روزها- بدنی نحیف شده، پوستی چروکیده، صدا زخم خورده. دلت اندوهگین.

امسال سخت دُشوار بوده، در مورد خیلی چیزها تردید داشتم، آیا کارهایم خوب پیش میرود؟ هر سال قول میدهم که رذیلتی را ریشه کن کنم، اگر شد دانه‎یِ فضیلتی هم بکارم. به یک دوست کمک کنم، امّا دِریغ، نه تنها رذیلتی را سُست نکردم که لغزیدم. نه تنها به دوستی عزیزتر از جان کمک نتوانستم بکنم که دخالت کردم. آرزو داشتم که امسال زیباتر شوم، بهتر شوم، خوبتر شوم، شادتر شوم، و با آدمها و با دوستان، و با رفیقان و با عزیزانم بهتر شوم، آرامتر شوم، مهربانتر شوم، کمتر خشونت بورزم، کمتر بد باشم. امسال سخت دشوار بود. سالِ تختهای سفیدِ بیمارستان. سالِ کفن سفید عزیزان. سال از دست دادن، سالی که چشمها کم سو شدند، جادّه و این مسیر در تاریکی فرو رفت و فروتر میرود. سالی که جوانه‎های اُمید خشکیدند، دلم افسرد، خسته شدم، از نَفَس اُفتادم، مستأصل شدم، سالی که نایی دیگر ندارم. سالی که همه چیز در تاریکی ابهام است. حتّی همین روزها. سالی که دیگر نمیدانم حتّی، آیا 31 سالگی را خواهم دید؟

  • Travis Travis

نظرات (۱)

متن خیلی تلخ هست.
اما همین تلاش برای زیباتر بودن،شادتر بودن،مثمر ثمر بودن خیلی زیباست.
اگر من بودم داشتم نفس هام رو میشمردم بجای این تلاش ها...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی