تَکوین


دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ اسفند ۹۶، ۲۲:۵۷ - سوده
    ممنون

?Et qu'est-ce donc que cette vérité

چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۳۴ ق.ظ


Les hommes meurent et ils ne sont pas heureux.


Caligula   : Albert Camus

 تَردامنی، حقیقت را یافت! بَعد از مرگِ مَعشوقْ: آدمها می‌میرند و خوشبخت نیستند.

 

 عجیب نیست که در نمایشنامه کالیگولا چهار چیز کنار هم قرار میگیرند: گُناه، عشق، مرگ، و زندگی.

 و عجیب نیست که گناهکاری "حقیقت" را کشف میکند؟ 

  • Travis Travis

دیگر نه اینقدر!

چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۲۴ ق.ظ

 ضیاء موحد-پدر منطقِ ایران و یکی از استادانِ به نامِ فلسفه‌یِ تحلیلی-، چند سال پیش کتابی نوشت با این عنوان «البته واضح و مبرهن  است که ...» با عنوانِ دُوُمِ «رساله‌ای در مقاله نویسی». نویسنده بر چاپِ دُوُمِ کتاب «یادداشتی» نوشته است، در بندِ سوم آن «یادداشت» به  یکی از نقدهایی که بعضِ کسان بر این رساله نوشته‌اند، پاسخی داده به اختصار. من تنها بخشِ ناچیزی از آن پاسخِ خیلی کوتاه را می‌نویسم:

«3. سؤال: مقالۀ فلسفی بنا بر کدام مقسم کنار سایر مقاله‌ها آمده؟

جواب: هیچکدام.

اولاً خواننده بهتر است بداند که نویسنده اندکی هم فلسفه می‌داند...»

  • Travis Travis

غریب را کاروانسرا خوش است!

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۳۰ ب.ظ

در آن کنج کاروانسرائی می­باشیدم، آن فلان گفت:

-                به خانقاه نیائی؟

    گفتم:

-         من خود را مستحق خانقاه، نمیبینم! خانقاه جهت آن قوم کرده اند که ایشان را پروایِ پختن و حاصل کردن نباشد. روزگار ایشان عزیز   باشد. به آن نرسند. من آن نیستم!

گفتند:

-              مدرسه نیائی؟

  گفتم:

-             من آن نیستم که بحث توانم کردن! اگر تحت اللفظ فهم کنم آنرا نشاید که بحث کنم. و اگر به زبان خود بحث کنم بخندند و تکفیر  کنند ... !

   من غریبم و غریب را کاروانسرا خوش است ... صحبت با ملحدان خوش است !

   تا بدانند که ملحدم ... !



*مقالاتِ شمس، به تصحیحِ محمدعلی موحد

  • Travis Travis

منم تمامِ اُفُق را به رنجْ گردیده

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۴:۲۰ ب.ظ

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده‌ بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

منم تمام افق را به رنج گردیده‌،

منم که هر که مرا دیده‌، در گذر دیده‌


*اینجا متنِ کاملِ شعر آمده است. شاعر: محمد کاظم کاظمی

  • Travis Travis

مثلِ یک آواره

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۴۶ ب.ظ

در ایّامِ خردگی ”جایی داشتن“ و ”خانه‌ای داشتن“ برایم بَس مهم بود(فعلِ ”داشتن“ اینجا مهم است!)، از نوجوانی ”سفر“هایم شروع شد، از آن وقت ”در سفر بودن“ برایم مهم شد(فعلِ ”بودن“ اینجا مهم است!)، اینکه ”در راه باشی“ و همیشه مسافر شُد آنجای امن. بعدترها، تلاقی ”خانه و سفر“ در درونم نُضج گرفت و رُشد کرد، این یکی احوالِ عجیبی بود. سالِ 88  آوارگی را تجربه کردم. آوارگی انسلاخِ از آندو بود.

  • Travis Travis

از درختِ نادیده انار ناچیده بیاور... !

شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۳۸ ب.ظ


  • Travis Travis

"تو" آوازی بخوانْ برایِ من

شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۳۷ ب.ظ

 از نامه‌های قدیمی:

 

 اینجا همه چیز سختْ، دُشوار، و ناگوار است، لحظات چه تلخ میگذرند«همچون دشنه‌ای زنگار بسته، فرصت از بریدگیهایِ عصب  میگذرد»،دیگر آوازی نمانده‌ برایم. من اینجایم، سخت مستأصل، تنها، خسته، در خود مُچاله، دور از زندگی.

میشود تو از آن فاصله‌یِ بَعید، از آن نقطه‌یِ دور، برایم آوازی بخوانی؟!

 

11 نوامبر 2008

  • Travis Travis

می‌خواهم خوابِ اقاقیاها را بمیرم...

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۴۲ ب.ظ


  • Travis Travis

سال‌ها بگذرد

دوشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۵، ۰۱:۰۸ ق.ظ

سال‌ها بگذرد که یکی را از ناگه دوستی افتد که بیاساید.


«شمس تبریزی»

  • Travis Travis

آنچه که مینویسم را میتوان بنحو پُررنگی در روابط عاشقانه دو نفر جُستْ و دید، امّا از آنجا که چُنین «پدیده»ای بسی گسترده‌تر از روابط عاشقانه است، آنرا به هر نوع ارتباطی میتوان تعمیم داد. پس صِرفاً از تعبیر عاشق/معشوق استفاده نمیکنم:

تصوّر میکنم که همه‌یِ ما-یا بیشتر ما-، این تجربه را داشته‌ایم که کسانی به ما «اعتماد» کنند، و عمیقترین داستانها، رویدادها، ماجراها، و ... ، و بخصوص «رازهایشان» تلخ و شیرین زندگیشان را با ما در میان بگذارند

  • Travis Travis