تَکوین


دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ اسفند ۹۶، ۲۲:۵۷ - سوده
    ممنون

Memento mori

جمعه, ۲۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۲۱ ب.ظ

 این روزها به مرگ فکر میکنم، نه اینکه از آن غافل باشم، از قضا به مرگ پُرمی‎اندیشم. این روزها، بنحو دیگری به مرگ فکر میکنم، از خودم مجدداً میپرسم، آیا از مرگ می‎هراسم؟(به نظرم میرسد این سؤال از آن دست سؤالاتی است که باید مُدام و مُکَرر از خودم بپرسم). دو ماهِ پیش میگفتم نه، مثل سالهای اندکی آن‎طرفتر، هراسی از مرگ در من نیست. امّا گمان میکنم این روزها، با خودم صادقترم- چرا این روزها با خودم صادقترم؟! هیچ پاسخی ندارم-، و به همین علّت است که به نظرم میرسد از مرگ میترسم، چندین روز درگیر بودم که بدانم چرا از مرگ میترسم؟ دلیل/علّت‎اش چیست؟ چه چیزی در من یا خارج از من باعث شده این تَرس و هراس در من به وجود بیاید و محقق شود؟ به نظرم امروز توانستم برایش پاسخی بیابم: من در این هفت سالِ اخیر، چندان خوب زندگی نکرده‎ام(این به این معنا نیست که پیش از این ”خوب“ یا ”شرافتمندانه“ زندگی کرده‎ام، بلکه تنها بدین معناست که کمتر ”بد“ و ”ناشرفتمندانه“ زندگی کرده‎ام). اگر بمیرم، با کوله‎باری از ناکامی از دنیا میروم. نتوانسته‎ام خودم را بهتر کنم، و یا رذائلی را در خودم بزدایم، و یا به وعده‎هایم در قبالِ خودم وفا کنم(عجیب آنکه بسیاری مرا آدمی باوفا میدانند!) و بی‎وفاییهایم در حقِّ خودم و البته دیگران، ”عزّت نَفْسِ“ مرا خدشهدار کرده است-، همچنین نتوانسته‎ام در حقِّ دیگران-چه آنها که میشناسم، و چه آنها که نمیشناسم-، بهتر شوم، نتوانسته‎ام در قبال خطاهایِ اخلاقی گذشته‎ام درباره‎یِ دیگران، وظیفه‎یِ اخلاقی ”پوزشخواهی و جبران“ را انجام دهم، عِلاوه بر آن، عمیقاً باور دارم که نتوانسته‎ام در پیشگاهِ خودم، صادقانه اعتراف کنم که من خطاکار بوده‎ام و زشتیهایی از من سر زده است: این یعنی آنکه دروغ داده و میدهم، و تکبر ورزیده و میورزم، مُدام دارم ریاکاری میکنم، سعی میکنم حقارتها، زشتی و پلشتیها، نُقصانها و ... ، را بنحوی پنهان کنم، خودم را بهتر از آنچه هستم نشان دهم. رفتار من عمیقاً دور از صداقت است. عمیقاً دور از صداقت. وقتی نتوانسته‎ام که در پیشگاه خود به کژی و ناراستی و خطاهایِ عدیده‎ام اعتراف کنم، طبعاً نتوانسته‎ام از صمیم قلب در قبال خطاهایِ اخلاقی‎ای که در مورد خودم و دیگران، مرتکب شده‎ام، صمیمانه خودم را عفو کنم، نتوانسته‎ام که کارهای روی زمین مانده‎ام را به سامان کنم و به انجام برسانم. نه مهربانتر شدم، نه انسان‎دوستتر شدم، نه با سلامت روانِ بیشتر و نه با عزّت نفْس بهتر، نه صادقتر، نه کم رذیلتتر، نه فضیلتمندتر، نه ... .

حالا اگر بمیرم  دیگر کاری هم نمیتوانم کرد. مگر مرده کاری میتواند بکند؟ دریغمندانه تلاشهایم برای تغییر مشی و مرام‎ام در این سالها چندان موفقیّت آمیز نبوده است. احساس میکنم دروغهایی به خودم و دیگران در من وجود دارد، احساس میکنم خود واقعی‎ام نیستم. احساس میکنم استعدادهایم برای بهتر شدن بَسی بیشتر بود، ولی تلاش من برای به فعلیّت رساندنشان ناچیز و بل هیچ بوده. ای کاش شرافتمندانه‎تر زندگی میکردم، امّا عمیقاً احساس میکنم، شرافتمندانه زیستن در زندگی من، قویّاً غائب است: و این یعنی، زندگی من شرافتمندانه نیست، دقیقتر: من احساس میکنم شرافتمند نیستم.
احساس میکنم خودفریبیها همچنان ادامه دارد. و من همچنان احساس میکنم در نهایت ضعف و سُستی برایِ کمتر شدن خودفریبیها هستم.

................

حتّا احساسی در من میگوید: نوشتن همین هم بدون ریاکاری و عَدَم صداقت نیست! شاید کسانی بخاطر نوشتن آن برایِ من کَف بزنند، و تشویقم کنند! آیا نوشتنِ همین یادداشت هم دور از شرافت است؟ اُمیدوارم اعترافی صادقانه باشد!



  • Travis Travis

 از دورترین خاطره‎ای که به خاطرم خطور میکند، تا نزدیکترین خاطره‎هایم، یکی از اصلیترین و اصیلترین تجاربِ زیسته‎یِ من، تجربه ”از دست دادن“  بوده است. اینکه مُدام در زندگی در حالِ از دست دادنی، چه از دست دادنِ چیزها، و چه کَسان(=اشخاص)، به نظرم تجربه‎یِ تلخی است، امّا بصیرتی هم دارد و آثار و نتائجی نیز. توگویی قرار است همه چیز و همه کس روزی بروند، همه چیز و همه کَس رو به افول و روی در غروب دارند، همچنان که روزی آمدند و به کف آوردمشان، روزی نیز خواهند رفت.

  • Travis Travis

Aura

جمعه, ۲۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۷:۵۳ ب.ظ

 چند روزی است دارم از بیرون به خودم نگاه میکنم، یک وَجه این، از بیرون نگریستن به خودم، به دقّت رَصَد کردنِ احوال و کیفیّت این احوال و کُنِش و واکنشهایم در ارتباط و مُراوده با دیگران است: متأسفانه راضی کننده نیست. پُر از خطا، پُر از نادرسی، پُر از اهمال‎کاری. متأسفانه احساسِ قوی‎ای در من هست، که مُراوداتم سامانی ندارد، از ”حدّ و حدوهایم“ تجاوز می‎کنم-و این یعنی تجاوز به حدّ و حدود و مرزهایِ دیگری-، متأسفانه این تجاوز از مرزها، در مواقع و مواردی باعث شده است به ”حدّ و حدودم“ تجاوز بشود. وقتی به حدودِ دیگری تجاوز کنی، و یا بنحوی از انحاء ”مرزها“ را نادیده بگیری و یا مراعات نکنی، حدود و مرزها مخدوش میشوند، گاهی ’دستمالی‘ میشوند. و در نهایت شکسته، و بی‎رمق، و ناتوان و بی‎ارزش. احساس قوی‎ای در من هست که ”هاله“یِ وجودِ من کمفروغ شده است، و هالهیِ دیگرانی را نیز کمفروغ کردهام. ترسم آنست که همین الان هم دیر شده باشد، و این مرزشکنیها در من و بعضِ از دوستانم و اطرافیانِ نویافته بخصوص، تبدیل به ”عادت“ شده باشد. به نظرم یکی از بزرگترین دشمنانِ هر انسانی، این عادتها و خوگیری‎ای به عادتهاست: بخصوص عاداتِ نامطلوب و رَماننده و دل‎شکننده و هاله‎یِ قدسیّت وجودمان را مخدوش کننده. من دوست ندارم این هاله قداست دیگران، و خودم را مخدوش کنم، کم‎فروغ کنم. باید سعی کنم، باید تمرین کنم تا فاصله و مرزها را نگاه و بل پاس بدارم. پاسداری از هاله‎یِ وجودی خودمان و دیگرانی که با آنها ارتباط داریم، حیاتی است. بسیار حیاتی.

  • Travis Travis

Fühle

جمعه, ۲۸ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۱۱ ق.ظ

Fühle mich mitunter wie das lebendiges Beispiel der Heisenbergschen Unschärferelation. Es handelt sich um eine Aussage der Quantenphysik, dass zwei komplementäre Eigenschaften eines Teilchens nicht gleichzeitig beliebig genau bestimmbar sind. Entwickelt sich die Monade ständig, so ist es schwierig ihre Relationen zu anderen Monaden genau zu bestimmen oder gar zu definieren.

  • Travis Travis

?good and true

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۳۱ ق.ظ

  Are you good men and true?

  Much Ado about Nothing: Act 3, Scene 3

   آیا تو مَردی صادق و نیک هستی؟

هیاهویِ بسیار برایِ هیچ، پرده سوم، صحنه سوم.

  • Travis Travis

لهجه‎یِ شما آکسفوردی است آقا؟!

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۱۸ ق.ظ

 با کسی سخن میگوید، در گفت‌وگو با آن شخصِ دیگر به کتابی اشاره میکند، نامِ کتاب و نویسنده را به انگلیسی میگوید:

Foundations without Foundationalism: A Case for Second-order Logic (Oxford Logic Guides) Stewart Shapiro.

جوانک هم اینکه نامِ کتابی درباره‌یِ منطق میشنود زنگی در گوشهایش به صدا درمیآید، عِلاوه بر آن،به نظر جوانک: لهجه‌اش بنحو حیرت‌انگیزی غلیظ است. انگار نه انگار ایرانی است و فارسی‌زبان.  جوانک در دل با خود میگوید چه شیوا به فارسی حرف میزند. تا اینکه شیوایی گفتار انگلیسی‌اش را هم میشنود. بعد از اینکه شنید و دوستِ آن آقا رفت، با ترس و لرز و خجلت، پا پیش مینهد، و به آرامی میگوید:

  • Travis Travis



  • Travis Travis

وقتیْ باید رفت

جمعه, ۲۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۵ ب.ظ

 وقتی کسی میخواهد که دیگرْ دوستی‌ای در کار نباشد، و من نیز ”یک بار“* تلاش میکنم تا ”دلیل/دلائلِ“ او را دریابم، و از او میپرسم، امّا پاسخی نمیگیرم، بهترین کار آنست که بی هیچ گفت‌وگویِ دیگری ”بروی“.

  • Travis Travis

?estranged from thyself

جمعه, ۲۱ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۴۴ ق.ظ

 How comes it, that thou art then estranged from thyself?

The Comedy of Errors, Act II, sc. 2.

چگونه است که تو، با خودت بیگانه‌ای؟

 کمدی اشتباهات، پرده دوم، صحنه دوم.

  • Travis Travis

ἀγαπᾶτε τοὺς ἐχθροὺς

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۳۶ ق.ظ

Ἠκούσατε ὅτι ἐρρέθη  , Ἀγαπήσεις  τὸν  πλησίον  σου  καὶ  μισήσεις  τὸν  ἐχθρόν σου. ἐγὼ δὲ λέγω ὑμῖν , ἀγαπᾶτε τοὺς ἐχθροὺς …. - ΚΑΤΑ ΜΑΘΘΑΙΟΝ, 5. 44.

شنیده‌اید که گفته شده، ”به همسایه‌یِ خود ’دوستی‘بِنُما (=عشق بِوَرز/محبّت‌بِوَرز=[Ἀγαπήσεις]) و با دشمنت دشمنی کُن.“ امّا من به شما می‌گویم دشمنانِ خویش را دوست بدارید....- انجیل متّی.

  • Travis Travis