مراقبتْ از حدود
تصوّر میکنم باید این نکته را درونمان راسخ کنیم و استوار، که در تعامل با دیگر آدمها، بخصوص کسانی که از بُنِ دندان دوستشان میداریم، و در جانِ ما جا خوش کردهاند و با نِهانِ ما سَر و سِرّی دارند، حدّ و حدودی را «رعایت» کنیم. چه آنکه این عُلقه و دلبستگیِ ما میتواند رهزن شود، و ما را گُمراه کند. ما «تصوّری» از آدمها داریم، و «واقعیّتِ» آدمها علیالاصول با «تصوّر» ما مطابق نیست. و چون تصوّر ما با واقعیّت جهان و در اینجا وجود یک آدم خاص مطابق نیست، وقتی که تُرشرویی، تلخی، نامهربانی، بیتفاوتی، ایبسا طعن و تَسخَر و ...، و ...، میبینیم، سرشکسته میشویم. و مگر سرشکستگی چیزی جز این است که تصوّر ما با واقعیّت ناسازگار میاُفتد، و «باورها، عواطف، خواستهها، آرزوها، انتظارها و...، غیره»یِ ما به سَنگِ سختِ واقعیّت برخورد میکند؟! البته از برایِ چُنین تلقّیها و تصوّراتِ نادرست و ناراست، و یا دور از واقع، و یا کمتر از واقعبینی و واقعنگری بهرهمند، ما توانایی بسیاری در «پوشاندن» و «غَفلت» و ایبسا «تَغافل» داریم. خودمان را به «نفهمی» میزنیم، و در آنچه پیش آمده پیشتر میرویم و هزینهیِ بیشتری میدِهیم، و یا در همان اوّل ماجرا، اوّلین برخورد با سنگ واقعیّت، دلشکسته و افسرده میشویم. در مواجهه با دیگران، حتّی نزدیکترین کسانِ ما، حتّی عزیزترین کَسِ ما، و جانآشناترینِ ما، بایسته آن است که احتیاط و مراقبت و حدگذاری را مدّنظر داشته باشیم.
تصوّر
میکنم، هر کسی که میشناسیم «ظهوری» دارد، و «بود» و «باطنی». متأسفانه ما عمومًا
تصوّرمان آن است، که بهمان شخص و یا فلان کَس را از همهیِ زوایایِ زندگیاش
میشناسیم، امّا این درست نیست. بهخودمان رجوع کنیم، آیا گه گاهی نبوده است که
احساس خوشبختی کنیم، و چند سال سپستر بگوییم نه من خوشبخت نیستم؟ آیا این نبوده
است که چیزی در دنیای ما خوشایندمان بوده باشد، و اندکی بعدتر، شاید چند سال
آنورتر، با خودمان بگوییم، آن چیز چقدر ناخوشایند است؟ ما حتّی دربارهیِ بسیاری
از آنچه بیواسطه، تنها و تنها برای خودمان رُخ میدهد نمیتوانیم با قطعیّت سخن بگوییم،
چه برسد دربارهیِ دیگران.غَرَض آنکه حتّی خودمان هم برای خودمان ظهورات متفوات و متعدد میتوانیم داشت.
حاصل آنکه، چه آنجا که دوست و همکار است، چه آنجا که محبوب و معشوق، چه آنجا که الگو و استاد، چه آنجا که چه و چه و چه ....، بهتر آن است که همیشه این نکته را فراپیش آوریم که ما با ظهورِ جهان و آدمها مواجهیم، ما از دور تصویری از آدمها میبینیم که ایبسا وقتی که نزدیک شدیم، تصویر دیگری ببینیم. مثل وقتی که نوشتههای یک روشنفکر و یا متفکّر و نویسنده ِی محبوب را میخوانیم، ولی وقتی که به نزدیک او میرویم، از نزدیک او را میشناسیم، میبینیم که نه «این هم»، «آنی نبود» که فکر میکردم! دلشکسته و ملول، از پیشِ آن شخص میگریزیم... این مراقبت از حدود، و مرزها را همیشه رعایت کردن، کاری است دشوار، اینکه یادمان باشد، و تمرین کنیم و مُمارست ورزیم که ما هر چقدر عمیق و دقیقالنظر هم که باشیم و هرچقدر هم که عالِمْ، باز با باطن جهان و آدمها مواجه نمیتوانیم شُد، و تنها و تنها به بروز و ظهور جهان و آدمهایش دسترسی داریم. اینکه بتوانیم باورها، عواطف، خواستهها، آروزها، انتظارهایمان را وقتی افروخته میشوند و شعلهور، کنترل کنیم، کاری است دشوار، محتاج ترسیخ این باور در خود-مراقبت-، و مُمارست در آن. یا بقولِ کلیله و دمنه: «چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خود پرداخت در همۀ اوقات گزاردن کارها در قبضۀ تصرف خود تواند داشت.» اگر هم نتوانیم «در همۀ اوقات، «همۀ کارها» را در «قبضۀ تصرف خود» درآوریم، «هم به قدر تشنگی میتوانیم چشید». عِلاوه بر آن باید مراقب باشیم که وقتی به یکنفر انسان- که لابُد دُچار تنگناهایِ تنگِ ظرفیّت انسانی است، و دستخوشِ تمامی خلجانها و تموّجاتِ همهیِ ما آدمیان-، مُدام میگوییم استاد و یا محبوبِ من شما هیچ خطایی در کارتان نیست، شاید انتظار اینکه روزی او خود را بَری از خطا ببیند، و سخن و رای و کارِ خود را حق، و حق را عین سخن و رای و کار خود بداند، امر غریبی نباشد. چه آن طرف معشوق من باشد، و چه استاد من و چه سیاستمداری و ...، و ....، این توهّم خودحقبینیها، اگر نه تمامش، امّا بخشِ عظیمی از آن بخاطر «اطرافیان»ی است که آن فلانی را بسیار دوست میدارند! چُنین دوست داشتنهایی هم به زیانِ ماست و هم به زیانِ دیگری و دیگران.
من این دو جنبه را آزموده ام به سختی و تلخی آزموده ام... تجریتی است تلخ، به غایت تلخ ...
- ۹۵/۱۰/۰۶