دوستی/دشمنی و فاش کردنِ رازِ دلِ دیگری: درسِ گران آموخته
آنچه که مینویسم را میتوان بنحو پُررنگی در روابط عاشقانه دو نفر جُستْ و دید، امّا از آنجا که چُنین «پدیده»ای بسی گستردهتر از روابط عاشقانه است، آنرا به هر نوع ارتباطی میتوان تعمیم داد. پس صِرفاً از تعبیر عاشق/معشوق استفاده نمیکنم:
تصوّر میکنم که همهیِ ما-یا بیشتر ما-، این تجربه را داشتهایم که کسانی به ما «اعتماد» کنند، و عمیقترین داستانها، رویدادها، ماجراها، و ... ، و بخصوص «رازهایشان» تلخ و شیرین زندگیشان را با ما در میان بگذارند. دقیقتر: کسانی چُنان و چندان به ما اعتماد میکنند که دریچه خزائن قلبشان را میگشایند و «ناگفتنی»هایی را در میان میگذارند، گفتنِ این ناگفتنیها یعنی انکه او، مرا «محرم»، «رازدار»؛ «گوشی شنوا»، «قابل اعتماد»، «مطمئن»، و ... ، یافته است. ایبسا بعضِ ما این تجربه را هم از سر گذرانده باشیم که بعضِ این دوستیها شکسته میشود، و یا به هر نحوی تمام میشود، چه پایانی خوب و چه پایانی بد. فکر میکنم اینجا دو نکته مهم وجود دارد: یکم: شهودِ اخلاقی من میگوید بعد از اتمامِ آن دوستی نباید هر جا نشستم پُشتِ سر آن دیگری شروع به «بدگویی» کنم. گمان میکنم سِوای «ناروایی»یِ اخلاقی چُنین کاری(=بدگویی)، اندکی عجیب است که، کسی که تا دیروز دوستِ صمیم من بوده یا معشوقِ من بوده و یا هر کسِ دیگری، و تا دیروز من در او جُز محاسن و خوبی هیچ نمیدیدهام ناگهان موجودی شود یکپارچه ضعف و زشتی و ناروایی اخلاقی و ...، است( نمیخواهم به این نکته بپردازم که دیدنِ «حُسن و خوبی»یِ صرف در یکنفر نیز حاصلِ «آرزواندیشی» است!).* دو دیگر اینکه: شهودِ اخلاقی من میگوید اخلاقاً روا نیست، رازهایِ دلِ کسی را که تا دیروز من در نظر او «محلّ اعتماد» بودهام بر آفتاب بیفگنم و او را «رسوا» سازم. حتّا اگر طرفِ دیگر با من چُنین کند، باز اخلاقاً به من این جواز را نمیدهد که چُنین کاری «واجدِ روایی اخلاقی» است، و من نیز بادی چُنان کنم.
تصوّر من این است که ما حتّا در زمانِ غَیاب و دوری و فراق و دشمنی نیز باید اخلاقِ قهر و دشمنی را پاس بداریم. رازِ دلِ دیگری را بر آفتاب افگندن-پس از جدایی-، به نظرم اخلاقاً قابل دفاع نیست. این تجربهیِ تلخی است که من سالها پیش در حقّ کس/کسانی کردهام و ایبسا کسانی نیز در همان سالهای دور در حقّ من داشتهاند.
وانگهی، اگر قرار باشد اعتمادِ ما چُنین شکننده باشد که بعد از تبدیل شدنِ دوستی، به دشمنی، دیگر اثری و گردی از اخلاق برجای نماند، به نظرم باید در آنچه نیز پیش ازین بوده-روزگار دوستی- به جدّ شک کرد. عِلاوه بر آن، اگر چُنین رویّهای قائم و استوار شود، آنگاه اساساً هرگونه اعتمادی از میانِ ما رخت بر میبندد. تصوّر من آنست که هم با ملاحظاتِ فضیلتگرایانه( در اینجا: قابل اعتماد بودن و فضیلت رازداری ) و هم نتیجهگرایانه (پیامدهای اجتماعی فاش نکردنِ راز دوست/معشوقِ سابق)، میتوان دفاعی قوی از «رازداری» به دست داد.
*آرزواندیشی(wishful thinking): یعنی آنکه: «خوش دارم که ”الف“، ”ب“ باشد، پس میگویم: الف، ب است. دقیقتر: مهم نیست که آنچه «باور» میکنم «مطابق با واقع» باشد، بل مهم آنست که من «خوش» دارم چنان به نظرم آید.
- ۹۵/۰۸/۰۳