دیگر نه اینقدر!
ضیاء موحد-پدر منطقِ ایران و یکی از استادانِ به نامِ فلسفهیِ تحلیلی-، چند سال پیش کتابی نوشت با این عنوان «البته واضح و مبرهن است که ...» با عنوانِ دُوُمِ «رسالهای در مقاله نویسی». نویسنده بر چاپِ دُوُمِ کتاب «یادداشتی» نوشته است، در بندِ سوم آن «یادداشت» به یکی از نقدهایی که بعضِ کسان بر این رساله نوشتهاند، پاسخی داده به اختصار. من تنها بخشِ ناچیزی از آن پاسخِ خیلی کوتاه را مینویسم:
«3. سؤال: مقالۀ فلسفی بنا بر کدام مقسم کنار سایر مقالهها آمده؟
جواب: هیچکدام.
اولاً خواننده بهتر است بداند که نویسنده اندکی هم فلسفه میداند...»
همهیِ سُخَنِ من همین جملهیِ آخِر است! «خواننده بهتر است بداند که نویسنده اندکی هم فلسفه میداند». من گمان میکنم در بسیاری از مواقع وقتی در جمعی و یا حتّا گاه در خلوتی بعضِ چیزها را پیش میکشیم، مصداقِ همین جملهیِ آخِر است!
کسیْ سالهایِ زیادی ویراستار بوده است، و یا در کار ترجمه و نوشتن، و همچنین در چند و چونِ خطِّ فارسی و زبان ایرانی و غیرایرانی(به قدر وُسعِ ناچیزش)، پِژوهیده، و شاید در چیزهایِ دیگری هم چیزکی بداند، مثلاً در منطق و ریاضی، و یا در ادبیّت و عربیّت و زبانشناسی، و شاید از چند و چونِ «آماده ساختن کتاب و مقاله» از ابتداء تا انتهایِ آن چیزکهایی بداند؛ به فلسفه هم به جدّ و جهد سالها مشغول بوده است و ... ، و سالها رنج سفر و مرارتِ آوارگی را از برایِ یادگرفتنْ بر خود هموار کرده است، تا تنها و تنها چیزکی یاد بگیرد(و در این میان نزد کسانی تلمّذ کرده است که در آن حوزه و گستره از نامآوران و اعاظم بودهاند)، و ایبسا گاهی «نوشته»یِ کسی را «ویراستاری» کرده است، که همو ”این بنده“ را به ”نابلدی“ یا ”نادانی“ یا ”جهل“ و یا ... ، قلم و یا لقب داده است؛ احتمالاً در این حوزهها بقولِ ان شاعر معاصر «سر سوزن ذوقی» و «اندک آشنائی»ای داشته بوده باشد، یا حدّاقل در جهل مطلق نبوده باشد.
گمان میکنم این شک، معقول است که ”اگر“ روزگاری ”بلد“ و ”آشنا“ به چیزی شناخته شوی، و در اندک فاصلهای ”ناآشنا“ و ”نابلد“-از سویِ همان کَس/کَسان، به سُخَنِ آن ”سخنگو“ به دیدهیِ تردید بنگری. نُمونه: بعضِ کسان در روزگار ما، یکی از دوستانِ بسیار عزیز و مهربانم را نقد کردهاند، و گفتهاند که: فلانی ”بهمان“ چیز را در سخنانش به کار میزند(این ”بهمانچیز“ یک خطایِ معرفتی است)، و آن کَسان این ”بهمانچیز“ را چنان بیان کردهاند که، توگویی آن دوستِ عالِم، آن ”بهمان“ چیز را پُرسر در نمیآورد. امّا واقع آنست که، همان دوست، آن بهمانچیز را نَخُستین بار در تاریخِ فرهنگِ ما بیان کرده است! شاید آن دوست خطای معرفتی کند، و در جاهایی آن بهمانچیز را در کلام و نوشتار خود دخیل کند، امّا نباید چنان گفت و نوشت که، تو گویی این دوست، آن بهمانچیز را نمیداند، و الان قرار است من به تو یاد بدهم. آیا میتوان این نوع مواجهه را-یعنی اینکه تو اینرا که خودت اوّل بار مَجال طرح دادهای نمیدانی!- حقیقتجویانه قلم داد؟! من تردیدی جدّی دارم، و میگویم به احتمال قوی، آن سخن و ادّعا حقیقتجویانه نیست. ایبسا برایِ جلوهگری، فروش نام، و کسبِ مشتری، و غیره باشد.
تصوّر من آنست که، باید-و بل بَس بهتر است-، اندکی ’فهم، شعور، دانش، عُمق، دقّت، آشنایی و بَلَدی‘ را هم، برای دیگران قائل باشیم(حتّا اگر از طبقه فرودستان باشند و یا فرادستان، حتّا اگر بیتجربه باشند و یا باتجربه، حتّا اگر تحصیلکرده باشند و ناتحصیلکرده و ... ،). چنان سخن نگوییم که تو گویی دیگری هیچ از زبان مادری نمیداند و یا پُر از زبانی بیگانه سر در نمیآورد(شاید آن فلانی بهتر از من زبان بداند!). چنان سخن نگوییم که بهمانی ریاضی نمیداند-در حدّ مقدّمات حتّا-، و یا سر از ادبیّت و عربیّت و لغت و صرف و نحو، در نمیآورد، و یا با مقدّماتِ فلسفه و غیره نیز، هیچ آشنا نیست. تصوّر من آنست اگر کسی میگوید: «خَیال» و نه «خیال»، یا «مُحال» و نه «مَحال» و «دیباجه» و نه «دیباچه»، و «مَی» و نه «مِی» و غیره، شاید او چیزی میداند که ما نمیدانیم؛ اگر ذهن و ضمیرمان را خیلی میگزد، بهتر است با احترامْ بپرسیم: این نوع تلفظ کردن از برای چیست؟ یا زیباتر و بهتر: در کُدام گویش/تاریخ/دوره/ و غیره، چنین تلفظ میشده است؟(نه طلبکارانه بل مشتاقانه و دانشجویانه) آن هم از بهرِ جهلزدایی از خودمان، نه چونان یک طلبکار بپرسیم! در کنار این نِکات، اندک ”احتمالی“ برایِ خطایِ خودمان قائل باشیم، شاید من هم بخاطر لغزشِ ذهن، یا زبان، ضعفِ حافظه، و یا خطایِ محاسباتی و غیره، خطایی مرتکب بشوم. حتّا شاید دیگری سخن نمیگوید چون اعتماد به نفس ندارد و یا فروتنی و خاکساریای دارد و غیره. وسط گفتوگو بهتر است به کسی نگوییم لطفاً برو این کتابها را بخوان تا من با تو سخن بگویم، و یا چون «مالکِ حقیقت» بپرسیم: آیا فهمان کتابها را خواندهای؟ گمان نکنیم که با خواندنِ یک کتاب زندگیمان تغییر میکند، و بعد به کسی که خود به ما کتاب را معرفی کرده و یا داده و یا خود اهل کتاب و غیره است، بگوییم اینرا بخوان تا دنیایت تغییر کند و غیره! (من توجّه دارم کتابهایی هستند که زندگی را تغییر میدهند واقعاً، امّا تفطّن هم دارم این ’تغییر‘ شرائطی دارد)، من میتوانم بپرسم: تو با خواندنِ این کتاب چقدر تغییر کردی؟!
شاید بتوان همهیِ این نکتاب را ذیلِ این عنوان کلّی قرار داد «نوعی نگاهِ از بالا به پایین»، شاید بتوان گفت «نوعی عقدهیِ حقارت» شاید بتوان گفت خامی، نیازمودگی، و ...، هر چه که هست، گمان میکنم، چنین رویهای در زندگی، به جدّ روانِ آدمها را میگزد، و عواطفشان را خدشهدار میکند، و این احساس را در آنها پدید میتواند آورد که «احمق» فرض شدهاند و یا برای «تحمیق و تحمیر»شان چنین با آنها رفتار میشود.
- ۹۵/۰۸/۱۹