AML-99
چهارشنبه ای که گذشت، حالش خیلی بد شده بود، اواخر شب از بخشی به بخش دیگر منتقلش کردند، وقتی داشت به جای دیگری منتقل میشد، دراز کشیده بر تخت، شنید که کد 99 را اعلام کردند. و دید که پزشکان و پرستاران به کدام اتاق رفتند. بیست سالش بود، و چند سالی بود مبتلاء به سرطان، این ماه ها سخت ناخوش شده بود و بستری شده بود. شب دیروقتی بود که حالش بد شد، گفتن حالش بد نبوده خیلی. یکهو بد شد. من البته بعد از این همه سال کد 99 را می شناسم. دوام نیارود و تمام کرد. دو ماهی از دوستی ما می گذشت. قرار بود برایش چیزهایی ببرم. یکی دو کتاب و کمی موسیقی. همیشه شکایت می کرد که همه ی دوستانش از پیشش رفته اندچون سرطان دارد. همیشه از تنهایی اش غمگین بود. حتی کسانی از خانواده نیز به او سر نمی زدند. تنها کسانی که سر می زدند: مادرش بود و یکی از خواهرانش و پدرش و برادری کوچک. آن شب هم کسی نبود. ساعتی قبلتر مادرش بخاطر خستگی رفته بود خانه، قرار بود خواهر یا پدرش بیایند. حالا مرده است، بدون اینکه عزیزانش پیشش باشند، بدون اینکه یکی از این چند دوست همدردش پیشش بوده باشند و بدون اینکه کتابها و موسیقیها بدستش رسیده باشد. آن لحظات آخر هم فریاد میزد از درد. بعد یکهو سکوت و بعد هم کد99. فریادش هنوز توی گوشم زنگ میزند. الان نمی دانم آن دوستانی که ترکش کردند چه احساسی دارند. ولی مهم نیست هر احساسی دارند. با غصه ی سنگینی بر دلش از تنهایی، تنها مرد. همیشه دیر می رسیم...
- ۹۶/۰۷/۱۱