تَکوین


دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ اسفند ۹۶، ۲۲:۵۷ - سوده
    ممنون

Ocular

جمعه, ۲۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۲:۲۱ ب.ظ

از کنارِ خیابان پیاده رد میشد، خانمی در ماشینی ستیشن، پُشتِ فرمانْ نشسته، تنها، خیابان هم خلوت و چراغهای برق کم‎جان؛ چونان گُربه‎ای: به سمتِ دَرْ خیلی غمگین لَمیده و سَرَش را به شیشه‎ی دَرْ تکیه داده، چَشْمانش پُر از اَشک و اِنگار بُغْضی آمادهی ترکیدن.—خیلی خوب میبود مثلِ شاید یک فیلمِ هالیوودی بِرَوَد پُشتِ شیشه‎ی ماشین آرام بکوبد—جوری که نترسد(چطور؟!)—، و بَعْد بگوید کُمَکی از دستم ساخته است؟ یا مثلًا شاخه‎ی گُلی شاید میداشت و آنرا میگذاشت پُشتِ شیشه‎ی جلو یا برف‎پاک‎کُن و میرفت، یا کتابی میداشت با خودشْ آن لحظه و این کتاب برایِ آن خانم خواندنی میبود و روی کاپوت ماشین یا پُشتِ شیشه میگذاشت، یا یک سی‎دیِ‎ی موسیقی میداشت و به او میداد یا پُشتِ شیشه میگذاشت؛ شاید لَختکی و اندککی غم‎اش فراموش میشُد(امّا اصلًا فضا هالیوودی نبود!). حالا که خودش هم غمگین‎تر شُده است، انگار این نیست که لزومًا باید کسی را بشناسیم و ... و ... ، دِلْ که غمگین باشد، دُنبالِ بهانه می‎گردد.  

  • Travis Travis

نظرات (۱)

  • جواد ‌‌‌‌جوادی
  • خراب این جمله شدم:
    امّا اصلًا فضا هالیوودی نبود!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی