بیآ که دَمْ به دَمَتْ یاد میرَوَد...
بُعد: چند روز میشود یک ماه؟ چهار هفته، سی روز ... ؟ نمیدانم. لابُد بستگی دارد در نیمکره شِمالی باشیم یا جِنوبی، تقویممان میلادی باشد یا قمری یا خورشیدی و... چه میگویی از روزهایی که تک تکِ لحظاتاش یک ماه بود. و این ساعات و روزها و ماهها، مثلِ همان زمانی است که در کُتُبِ مقدّس یافت میشود... هر ثانیه شاید هزاران سال...
غیاب: چهارمین پنجشنبه بود و با خودم عهد کرده بودم زمین به آسمان هم برسد باید بیایم تا نشود یک ماه از ندیدنش. مثلِ همیشه با تمام مشغله و گرفتاریها آمد.
حضور: سه ساعت کمتر شاید.
هوا، لباسها، بدن، اُتاق، حیاط، پلهها، فضا، زمان، خاطره، رؤیا، بیداری، حتّی زخمهای ناسورِ درد و آلامِ جان... باز همه جا این بویِ آشنای صمیمی...
اگر بغض نداشتم برایش میخواندم:
قبل أن تُصبحی حبیبتی
کانَ هناکَ أکثرُ من تقویمٍ لحساب الزَمَنْ.
کان للهُنُود تقویمُهُمْ،
وللصینیِّنَ تقویمُهُم،
وللفُرْسِ تقویمُهُمْ،
وللمصریِّینَ تقویمُهُم،
بعدَ أن صرتِ حبیبتی
صارَ الناس یَقُولون:
السنةُ الألفُ قبل عَیْنَیْها
والقرنُ العاشر بعد عَیْنَیْها...
پیش از اینکه محبوبم شوی
چندین تقویم برای محاسبهء زمان وجود داشت
هندیان تقویمی داشتند،
چینینان تقویمی داشتند،
و پارسیان نیز تقویمی،
و مصریان نیز تقویمی داشتند...
بعد از اینکه محبوبم شدی
نحوهء سخن گفتن مردمان چنین شد:
سالِ هزار قبل از چشمانِ تو
قرنِ دهم بعد از چشمانِ تو...
- ۹۶/۱۱/۱۹