Aura
چند روزی است دارم از بیرون به خودم نگاه میکنم، یک وَجه این، از بیرون نگریستن به خودم، به دقّت رَصَد کردنِ احوال و کیفیّت این احوال و کُنِش و واکنشهایم در ارتباط و مُراوده با دیگران است: متأسفانه راضی کننده نیست. پُر از خطا، پُر از نادرسی، پُر از اهمالکاری. متأسفانه احساسِ قویای در من هست، که مُراوداتم سامانی ندارد، از ”حدّ و حدوهایم“ تجاوز میکنم-و این یعنی تجاوز به حدّ و حدود و مرزهایِ دیگری-، متأسفانه این تجاوز از مرزها، در مواقع و مواردی باعث شده است به ”حدّ و حدودم“ تجاوز بشود. وقتی به حدودِ دیگری تجاوز کنی، و یا بنحوی از انحاء ”مرزها“ را نادیده بگیری و یا مراعات نکنی، حدود و مرزها مخدوش میشوند، گاهی ’دستمالی‘ میشوند. و در نهایت شکسته، و بیرمق، و ناتوان و بیارزش. احساس قویای در من هست که ”هاله“یِ وجودِ من کمفروغ شده است، و هالهیِ دیگرانی را نیز کمفروغ کردهام. ترسم آنست که همین الان هم دیر شده باشد، و این مرزشکنیها در من و بعضِ از دوستانم و اطرافیانِ نویافته بخصوص، تبدیل به ”عادت“ شده باشد. به نظرم یکی از بزرگترین دشمنانِ هر انسانی، این عادتها و خوگیریای به عادتهاست: بخصوص عاداتِ نامطلوب و رَماننده و دلشکننده و هالهیِ قدسیّت وجودمان را مخدوش کننده. من دوست ندارم این هاله قداست دیگران، و خودم را مخدوش کنم، کمفروغ کنم. باید سعی کنم، باید تمرین کنم تا فاصله و مرزها را نگاه و بل پاس بدارم. پاسداری از هالهیِ وجودی خودمان و دیگرانی که با آنها ارتباط داریم، حیاتی است. بسیار حیاتی.
- ۹۵/۰۸/۲۸