کودکی و عزّتِ نَفْس(=کودکان خیابانی/کار)
تصوّر من آنست که هر نوع خدشه وارد کردن و خدشهدار شدنِ عزّتِ نَفْس(= عِزَََّۀ النَفْس)، نتایج بسیار نامطلوبی دارد-در این نکته بحث و مُناقِشَتی نمیکنم که، چنین آسیبهایی فیحدّ نفسه نیز نارواست. برای ادامهیِ آنچه میخواهم بیان کنم، بهتر آنست که توضیح دِهم مُراد و منظورم از ”عِزَّتِ نفس“ چیست؟- به تعاریفِ پیچیده و فنّی از عزَّتِ نَفْس در ’روانشانسی، تعلیم و تربیّت، و فلسفهیِ اخلاق‘ -تا آنجا که من آشنایام، و این آشنایی مختصر است-، وارد نمیبشوم. امّا به نظرم میرسد بنحوی و تا حدّی ساده، میتوان آنرا چنین توضیح داد: ”عزَّتِ نَفْس یعنی اینکه خودم در چشمِ خودم عزیز باشم، و عزیز بودن یعنی اینکه من نَزدِ خودم، ارزشمند باشم“. مثالی میتواند این تعریف را تا حدودی روشنی بخشد: شهودِ من میگوید که وقتی با خودم قرار و پیمان میگذارم و یا عهدی میبندم، و یا تعهدّی میکنم، و به آن قرار و پیمان و یا عهد و یا تعهّد ”التزامِ عملی“ نمیورزم، وقتی از آن عهد و عمل تخطّی کردم، و این عهدشکنی و وفای به عهد نکردن و قرار با خود را شکستن، مُدام و مُداوم ”نقض“ کنم/شود، احساس میکنم که خودم پیشِ خودم، بیارزش و یا کم ارزش هستم. به نظرم میرسد که میتوانیم این احساس را عزَّتِ نَفْس نام دهیم.
اینکْ، این تصویر را که هر روز در کوچه و خیابان مُدام میبینیم- تجربهای که مُدام و به کرّات و مرّات تجربه میکنیم-، پیش چشم بیاوریم: در خیابان دارید راه میروید، کودکی پیدا میشود، و به شما نزدیک میشود، گمان میکنید که کودک کار باشد، امّا میآید نزدیک و میگوید: لطفاً پول بدهید، بروم یک چیزی برای شام بگیرم. گمان میکنم که قاطبهیِ ما با چنین تصویری آشنا هستیم(در مقامِ ناظر و مشاهدهگر)، و اِیبسا خودمان در چنین موقعیّتی قرار گرفته باشیم(در مقامِ عامل و بازیگر). پیش از بسطِ اصلِ ادّعایم باید بگویم که: در اینجا بهتر است پولی به کودک ندهیم، چه آنکه، این احتمال هست که، این نیز ’ترفند‘ی است که ’مالکان و صاحبْکارانِ‘ آنها[کودکان کار](خواه پدر و مادرشان و یا کَسِ دیگری)، به کار میبندند تا بتوانند به طُرُق مختلف کسب درآمد کنند. پس به جای آن چه کنیم؟ خودمان، به همراه کودک برویم چیزی-در اینجا شامی-، برای او بخریم. این بهتر است و به صواب نزدیکتر. حتّا اگر، کودکِ کاری، با جوراب و یا دستمال کاغذی و یا گُل و یا هر چیز دیگری آمد، و تقاضا کرد آن کالا را از او بخریم، بهتر آنست که کالا را نخریم، چه آنکه این پولها، تا آنجا که من اطِلاع دارم و دستاندرکارانِ کمک به کودکان کار گزارش دادهاند، ذرهای به دستِ خودِ کودک نمیرسد.* در اینجا نیز باز بهتر آنست که برایِ او[=کودک] غذایی تهیّه کنیم، چه آنکه میدانیم، کودکان کار عموماً از تغذیّه مناسبی برخوردار نیستند. مسلّماً درست آنست که این کار را-تهیّه غذا- نه از منظر کسی انجام دهیم که دارد صدقه میدهد و ... ، بلکه باید دوستانه و رفیقانه چنین کاری کرد.
ما برای اخلاقی زیستن، و برای اینکه واجدِ سلامتِ روانِ بسامانی باشیم، بایسته است که، از آنچه باعث تضعیفِ ارادهیِ اخلاقی در ما میشود، حذیر کنیم و بپرهیزیم. یکی از آنْ محذورات اینست که، نمیباید تَن به اموری بدهیم که عزَّتِ نَفْسِ ما را مخدوش میسازد، اگر چنین کنیم، شرائطِ اخلاقی زیستن را بر خود سخت کردهایم: و این یعنی آنکه سیر و سلوکِ ما برای زیستِ اخلاقی** دشوارتر میشود. به تعبیر دیگری، یکی از ’شرائطِ اخلاقی زیستن‘ این است که ما در چشمِ خودمان عزیز باشیم. یکی دیگر از شرائطِ تربیّتی اخلاقی زیستن، رُشد ما در 9 سال اول زندگی و بخصوص 3 سالِ نَخُستِ زندگیمان است. ما 80 درصدِ شاکله و شخصیّتمان-که تا آخِر عُمر حفظ میکنیم-، در همین 9 سال و بخصوص 3 سالِ نَخُست، شَکل میگیرد و نُضج مییابد.
حاصل
آنکه، اجبارِ کودکان چه برایِ آنکه پولی بگیرند تا شامی بخورند، و یا گرفتن پول، و
یا تَکَدْی گری-به معنای وسیع آن-، و یا فروشندگی در کوچه و خیابان و غیره ... ،
همه و همه، به’ عزَّتِ نَفْسِ کودک‘ آسیبهایی جبران ناپذیر و ترمیم ناشدنی،
وارد میکند. آسیبهایی که نقششان را در حساسترین سالهای کودکی بر لوحِ ضمیر چنان و
چندان حک میکنند که هیچگاه از روانِ آن کودک پاک و سِتُرده نمیشود، و آثار و نتایج و تبعات بسیار گسترده و عمیقِ نامطلوب و
ویرانگری نیز، به جا مینهد. متأسفانه، کودکان کار/خیابانی، در چشمانِ خودشان عزیز نیستند،
و به این معنا، واجدِ ارزش چندانی نیستند، و این یعنی آنکه شرائطِ لازمْ برای تَحَقُقِ
یک شخصیّت و زندگی اخلاقی را در خود نمیتوانند سراغ کنند.
اگر ادّعاهایِ بالا درست باشد، و استدلالهایِ کوتاهم آنقدر استحکام داشته باشند که از لُبِّ مدّعا حمایت کنند، آنگاه میتوان نتیجه گرفت:
اوّلاً: کودکان خیابانی و کار، در چنان وضعیّتی-که توصیف شد-، خدشهدار شدن عزَّتِ نَفْسشان به سلامت روانِشان آسیب جدّی میرساند. ثانیاً: خدشه دارد شدنِ عزَّتِ نَفْسِ کودکان هم در سُستی و ضَعفِ ارادهیِ اخلاقیشان، بالمآل در رُشد و استکمال اخلاقیشان تأثیرِ سوء بسیار مینهد. ناگفته پُرپیداست که کودکانِ امروز-چونان شهروندانِ خُردسال-، جامعهیِ فردایِ بزرگسال را میسازند-که احتمالاً میخواهند فرزندانی را نیز تربیّت کنند-، و این یعنی آنکه شهروندانِ بزرگسالِ آینده، هم سلامتِ روانیِ نازل دارند، و هم سلامتِ اخلاقی نازلتر. حاصل آنکه از منظرِ فردی و هم اجتماعی، تنزّل عزَّتِ نَفْس در کودکان، تبعاتِ ویرانگی دارد. بخصوص باید این نکته را در نظر داشت که در اینجا-این نوشته-، این تبعاتِ سوء و ویرانگر متوجّه کودکان خیابانی و کار است.
پینوشت: گمان میکنم میتوان این نکته را دربارهیِ هر کودکی-اعمِّ از کودکان خیابانی/کودکان کار/ و حتّا کودکانی که در وضعیّت بهنجار به سر میبرند، تعمیم داد، امّا نمیتوان ازین نکته چشم پوشید که میزانِ این تنزّلِ عِزَّتِ نَفْس در کودکان خیابان و کار بَسی قویتر و شدیدتر و ویرانگرتر است.
.....................................................................
* خوش دارم اُمیدوارم باشم که در بینِ مالکان و صاحبْکاران کسانی پیدا میشوند که وِجدانِ اخلاقیشان بیدارتر و قویتر باشد و با خود بگوید پولی را برای کودک در نظر میگیرم(مثلاً پسانداز میکنم)، امّا مِحَکِ تجربه، و اطّلاعات واقعی، این آرزو را مَجال پرواز نمیدهد. واقعیّتِ ماجرا سختتر و صُلبتر و تلختر از چنین خَیالپردازیهایِ ناواقعگرایانهای است.
** منظور من از ’زیستِ اخلاقی‘ مجموعه دانستهها و دانشها و معرفت و علمهایِ مربوط به اخلاقْ که تحتِ عنوانِ ’معرفت اخلاقی‘ میشناسیم، نیست. بلکه منظورم ’نحوه یِ زندگی کردن‘ ماست: یعنی محموعه افعالی که در طول زندگی از ما سر میزند.
*** این پیشنهاد که به کودکان خیابانی/کار غذا بدهیم، کشف و یا اختراع من نیست. این نکته را من از فعالانِ مدنی این حوزه و از نوشته های بعضِ روانشانسان و جامعه شناسان و عالمانِ علوم تربیتی آموخته ام.
- ۰ نظر
- ۱۷ آذر ۹۵ ، ۰۰:۳۵