تأملاتِ نابهنگام
شهودِ اخلاقی من میگوید: اگر به جایِ ترسیخ و رُشد فضائلِ اخلاقییِ متعدد، تنها و تنها، توش و توانم، و سرمایه و توجّهم را بتوانم بر یک عدد ”فضیلت“ بگذارم، و آنرا در خودم راسخ کنم و رُشد بدهم، فضائلِ دیگر نیز چونان مجموعهای همبسته و دَرهمتنیده، فراخوانده میشوند، و در من ریشه میدَوانند، راسخ میشوند، و میوه میدهند(این وَجهِ ایجابی است). شهودِ اخلاقی من میگوید این نکته اگر درست باشد-قید ’اگر‘ اینجا مهم است-، آنگاه، وَجهِ سلبییِ آن نیز میباید درست باشد، یعنی به جای پرداختن از برایِ تضعیفْ و ریشهکَنییِ چندین ”رذیلتِ“ اخلاقی، بهتر آنست که توش و توانم و توجّهم را تنها و تنها از برایِ یک رذیلت بَنَهَم. طبعاً و تبعاً زُدودنِ یک رذیلت، رذائل دیگر را چونان مجموعهای همبسته و دَرهمتنیده، اندک اندک، در وجودِ من تضعیفْ میکند و میزُداید و ایبسا ریشهکن میتواند کرد(هرچند دربارهیِ ریشهکَنییِ کاملِ رذائل تردیدی دارم).
اگر این دو شهودِ اخلاقی من درست بوده باشد، وقتی که به خودم رجوع میکنم، هیچ فضیلتِ خاصّی را در خود سراغ نمیتوانم کرد: جستوجوهایام مرا در یافتنِ فضیلتی درونِ خودم ناکام مینِهَد. اگر نتوانسته باشم فضیلتی را-حتّا یک فضیلت-، در خود تقویّت و ترسیخ کنم، و یا رذیلتی را-حتّا یک رذیلت-، در خود تضعیفْ و ریشهکَن کُنَم، آیا بدین معنا نیست که هیچ فضیلتی ندارم، و مملو و مشحون و پُر از رذیلتم؟- ۹۵/۰۹/۱۲