تَکوین


دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ اسفند ۹۶، ۲۲:۵۷ - سوده
    ممنون

که عنوان معطرست...

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۹ ب.ظ

       شبِ دیرتر با تاکسی دارم می‎روم. پیراهن‎ام بویِ عطرِ تن‎اش و آن عطری که همیشه می‎زند را می‎دهد(شبِ زودتر آمده است ببیند مرا و بدرقه‎ام کندو  آرام‎ام کند    و خوب نیستم متأسفانه...). این عطر خوب چه خوب است. چقدر خاطره، چقدر حالِ خوبِ الان. چقدر الان که دارم می‎روم با اینهمه درد، رامش‎بخش و التیام بخش است. آقای راننده، سیگار بهمنِ کوچکی روشن می‎کند و کلّی دود به خورد من و پیراهن‌‎ام می‎دهد. کاری از دستم ساخته نیست. این وقت شب هم سخت      است تاکسی پیدا   کنم. نگران نیستم از اینکه قلب‎ام از دو سیگار درد کند، غمگین‎ام که دودِ "بهمن" عطر همیشه‎ی تن‎اش و آن عطرهمیشگی‎ای که می‎زند را از من می‎گیرد. بغض‎ام گرفته بود ... آقا می‎شود لطفاً سیگار نکشید؟ راننده: نه!  تمامِ پهنایِ وجودم به اندازه‎ای قطره‎ای فشرده می‎شود از غم...دل‎ام انگار کودکِ مفلوجی که مچاله شده باشد و روی دستانِ مادرِ سوگوارش گوشه‎ی خیابان افتاده باشد...

  • Travis Travis

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی