بیماری به سوی مرگ ...
پزشکها به کسی که بیماری صعب العلاجی دارد می گویند اگر درمانها جواب ندهند عمر چندان بلندی نخواهی داشت-و 'عمر بلند' برای من مبهم است-، شاید هشت یا نه ماه. اینکه اگر درمانها، به تعبیر پزشکها، جواب دهند هم، مشخص نمی کند آن فرد بیمار چقدر دیگر زنده خواهد ماند: عمر طبیعی اش را خواهد داشت یا از متوسط عمر طبیعی اش بنحو جشمگیری کم می شود؟! نثلا شاید هشت سال عمر کند. این نیز هنوز روشن نیست. بعد از پیش رفتن در درمان این امور هم نشخص مى شود.
اما شاید به ذهن بیمار این بیاید-یا آمده حتی! -، که چرا من؟ شاید کسی پاسخ بدهد که چون آدم خوبی نبودی و این مجازات اینجهانی توست که درد و رنجی وصف ناپذیر بکشی. به نظرم همانقدز که آن پرسش پرت است، ایت پاسخ هم پرت است. هرچند شاید بینار ایتقدر با خودش صادق بوده باشد که بگوید: خار خار ایت پرسش و آن پاسخ در گوشه ای از جانم یا ذهن و ضمیرم مدام دارد درونم را آزار می دهد. به هر ترتیب این مساله و آن پاسخ مهم نیستند.
ولی شاید این مساله ی سهمگین و واقعی تر در جان این بیمار و امثال او می خلد: چرا خداوند بیماری مرا درمان نمی کند؟ چرا از دردهای جسمی و رنجهای روحی و روانی ام نمی کاهد؟ برای او که هم دانای کل است و هم قادر مطلق و هم خیر تمام، کاری ندارد به این همه رنج پایان دهد. پس چرا کاری نمی کند؟ شاید این هم به ذهن بیمار بیاید که: چرا خداوند دیگری را درمان کرد و من را درمان نمی کند؟ از رنج دیگری کاست و از محنت و رنج من هیچ نکاست؟ شاید حتی بیمار به خودش بگوید: من بد بودم، ولی ته به اندازه ی فلان دیکتاتوری که هزاران نفر کشته و رنج بسیاری به عده ی عظینی رسانده؛ چرا او باید همیشه سلامت زندگی کند و دور از درد و رنج و من که یا ماکم یا بسیار کم گناه در قیاس با او باید این هنه رنج ببرم؟
شاید بشود این پاسخ را به آن بیمار داد. و البته این پاسخ را من نه کشف کردم نه ساختم ولی در کشاکش و تلاطم زندگی بخصدص این ایام قدری از آن را چشیده ام و به تجربه زندگی، زیسته ام.
خداوند-با هر تصوری از خدا-، به نفع هیچکس در این دنیا دخالت نمی کند. دنیای ما خاموش است و در مورد هیجکس ارزشداوری نمی کند. بله ما آدمها خو گرفته ایم که به شیوه های محتلف قضاوت کنیم: این زیباتر از آن است، این خوب است آن بد اسن، این پسندیده است آن ناپسند، این به خیر است آن به خیر نیست، این به مصلحت است و آن به مصلحت نیست، و .... و .... . اینکه کسی به فلان بیماری صعب العلاج مبتلا شده نه به این خاطر بوده که دنیا با من بد بوده یا من با او، دنیا هیچ حس و نیت و باوری نسبت به ما ندارد. مساله ساده است، بعضی بدشانس عستند و بعضی خوش شانس یا کمتر بدشانس. در چنبن دنیای سرد و خاموشی، خداوند نیز به سود و به نفع هیچکس در امور دنیا دخالت نمی کند. چه اگر چنین کاری می کرد آن وقت دیگری می توانست معترض شود که جرا به نفع او دخالت کردی و به نفع من دخالتی نکردی. من ننی دانم چرا رنج در دنیا هست و چه کسی یا جه علت یا عللی باعث وجود شر و رنج هستند. ولی فکر می کنم اگر به رنجی محنت بار و جانکاه دچاریم، نمی توانیم اعتراض کنیم چرا خدا به نفع من کاری نمی کند. دنیا همین اسن و زندگی نیز. خداوند هم به نفع کسی کاری نمی کند. شاید بشود گفت بخشی از سرنوشت پذیرفتن همین است. اگر قرار است رنجی کشیده شود و یا التیامی از رنجی حاصل شود این واقعیت شاید سخت را باید پذیرفت.
من اطلاعی ندارم بیمار قصه ما جه شد و جه کرد. نمی دانم ماند یا رفت، پذیرفت یا نپذیرفت، امیدش را از کف داد یا نه و یا اصلا امیدوارتر شد.
- ۹۶/۰۴/۱۵