خسته... خسته...
درد استخوان و خستگی و چیزهای ناخوشایند دیگر همچنان ادامه دارند. اوضاع و احوال جالبی نیست. ملال و اندوه ادامه دارد و بیشتر می شوند: و این دو با هم خود پدیده ی غریبی است. جسم ام کم طاقت تر شده. دوست دارم زودتر برگردم. اینجا غربت زده ام انگاری. دوست دارم برگردم به همان شهر کوچک ساحلی. اینجا دلم گرفته است. یا صحبت نمس توانم یکنم یا میلی ندارم صحبت کنم یا هم سخنی نیست و یا من نمی یابم. درد لاینقطع ادامه دارد و انگار خدش دارد تشوید شود و می شود و این همه فقط مرا خسته تر می کند. خسنه از اینکه هی مدام باید تحمل کنی. حالت تهوع و سرگیجه برایم تهوع آور شده اند! الان چند سال است که دارم مدام با مصایب جسم مبارزه می کنم، روح و روان نه بماند و فرسودگی روانی ناشی از جنگ تن. حالا این نورسیده- برج چهارم به رنگ مریخ-، آمده تا خسته ترم کند. و من خسته تر. می فهمم نباید نا امید بشوم، نمس خواهم بشوم، قول هم داده ام نشوم، فقط دارم حالم را توصیف می کنم و اوضاع و احوال نه چندان خوشایندم را. امروز درد زیاد بود. بیشتر و بیشتر و بیشتر همینطور بیشتر می شود... و مدام و مدام یاد حکمتی کهن- 2:216 -، می افتادم و در ذهنم تکرار می شد و می شود، که از قضا چند روز پیش به عزیزی گفتم بخوانش:
وَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ.
و بسا چیزى را خوش نمى دارید و خیر شما در آن است و بسا چیزى را دوست مى دارید و شری از برای شما در آن است و الله=خدا مى داند و شما نمیدانید.
کسی چه می داند شاید این بار نیز هم همیمطور باشد.
ولی فعلا این استمرار ناخوشایند و پر درد و رنج ادامه دارد...
- ۹۶/۰۴/۱۴