سایهیِ شوم و سنگینِ گذشته: به بهانهیِ چند دیدار، گفتوگو، و سکوت(گذشته حاضر است!)
أَوَّل: اینکه بگویی مَنْ فُلان کار را کردهام و یا بهمان فضیلت را دارم و یا در حقِّ بیستار کَس، بهمان کُمَک/مَحَبَّتْ/ کار و ... و ... را انجام دادهام، و یا فلان حقّ و ... و .... را در نِسبَتِ با دیگری—که شاید برای او کاری کرده باشم یا نکرده باشم—، و یا در نسبتِ با خودم دارم، سهل است(یا من فکر میکنم چندان دشوار نباید باشد، بخصوص اگر اندکی خودشیفتگی و خودگُزینی و خودمَداری مَحض نیز داشته باشی). سُخَنْ گفتن از حَسَنات و خوبیها و افعالی که، شاید هم نَفْسِ انجام و تَحَقُّقِشان خوب بوده است و هم نتایجی که بر آن مترتب شُده است، خوب بوده باشد، چندان دشوار نیست-اگر اصلًا دشوار بِتَوانَد بود-، امّا حرف زدن از رذائل و افعالِ ناروا و ناراستیها، و اعترافِ به خطا کاریست که، اگر نگویم برای بَعْضِ کَسان مُحال است(از جُمله خودِ من)، امّا بیهیچ گفتوگوی، سخت دشوار است.
دُوُم: و باز این نیز هست که، وقتی میخواهیم در مجلسی، سُخَنی را نُقْلِ محفلمان کنیم، گُمان میکنم، سهل باشد از آن رذائل و افعالِ—شاید بینهایتْ بد و زشت، و ناروایی که، شاید شمارش ناپذیر باشد/بنماید—، و از شخصِ خاصّی نیز بروز کرده، حرف بزنیم. منظورم افعالِ ناروا و بدی است که، آسیبهای روانی و معنوی شمارناپذیری بر جان و دل بسیاری کسان وارد کرده است، و زخمهای ناسورِ نازدودنی بر روانِ کَس/کسانی زده باشد.
سوّم: اینکه کسی در گذشته خطایی/خطاهایی و فعل/افعالِ ناروایی مرتکب شده باشد(و این افعالِ ناروا و زشت و بد بینهایت مشمئز کننده بوده باشند)، بیهیچ شَکّی اگر آن فعل، بر دائره و حوزهیِ حقوق اشتمال داشته باشد، آن فرد باید مجازات شود، اگر آن فعل بد وجهی اخلاقی داشته باشد، بر عهده فرد گناهکار است که، وظیفهیِ پوزشخواهی و جبران را بجا بیاورد. و دقیق نمیدانم برای انجام ندادن چنان چیزی(پوزش و جبران) چه عذری میتوان داشت/تراشید.
چهارم: تصوّری که به ذهن میرسد شاید این باشد—و به ذهن خودم هم میرسد—، سخن گفتن از ”بدیهایِ“ واقعیِ کسیْ به کَس یا کسانی که، إِطّلاعِ دقیقی از بدکردهایِ/بدکاریهایِ آن شخص ندارند، مصداقِ فعلِ زشت و ناروایِ "بدگویی" نمیتواند باشد. امّا چرا؟ بنظر میرسد که چُنان چیزی جز گزارش ماوقع و اظهارِ واقعیّت چیز دیگری نمیتواند باشد. اما این نیز هست که، امیدوار باید بود آنچه گزارش و شرح میشود، با دقّت و بیکم و کاست و نُقصان، و اضافتْ بیان شود(چیزی جز بیان ماوقع نباشد)، و به هر ترتیب نوعی و نحوهای از باژگونه نمایی واقعیّتْ در کار نباشد/نشود(شاید کسی بپرسد: ما چقدر از حاقِ واقعِ آنچه که رُخ داده اطّلاع داریم که بخواهیم چُنان گزارشی بدست دهیم؟ شاید این پرسش مهمّ باشد ولی برایِ من مدخلیّتی ندارد).
همچنین میتوان پرسید با گفتن بدیهای دیگری/دیگرانی چند، به کَس/کسانی دیگر که، احیانًا اطّلاع و خبری از آن بدیها ندارد/ند و یا حتّی فکر میکند/میکنند آن خطاکار/گناهکار فرد خوبی است (و توجّه دارم که معنای فرد خوب مبهم است) چه سودی میتواند داشته باشد؛ شاید یک پاسخ مقدر چنین چیزی باشد—و تصوّر میکنم شاید پاسخ بدبینانهای قلمداد شود— : میخواهیم خشم خود را إرضا کنیم. ولی فکر میکنم پاسخ درستتر و واقعبینانهتر این باشد: میخواهیم شرّی را نشان دهیم و از خطری که فیالواقعْ نزدیکِ آن کَس یا کسان است، ایشان را برحذر داریم/از ایان مراقبت کنیم. البته میشود از مسیح نقل قول کرد و گفت: «آنقدر بر او سنگ بیندازید تا بمیرد. ولی سنگ اول را کسی به او بزند که خود تا بحال گناهی نکرده است»(یوحنا: باب هشت)؛ و میشود این نَقْلِ قول از مسیح را حربه و فریبی برای دلسوزی دیگری و جلب ترحم و یا خودفریبی دیگربارهیِ خود و التیام عذاب وجدان تلقّی کرد(و شاید فیالواقع چُنین چیزی هم بوده باشد، هرچند ناخودآگاه). ولی شاید این آیه و قولِ مسیح چندان قانع کننده نباشد-یا برای بعضِ کسان چُنین نباشد-، بخصوص گناه تا گناه و گناهکار تا گناهکار داریم. ناگهان پرده بر میافتد و آشکار میشود که، کسی که بسیار محل وثوق و اعتماد بوده است چیزی جز ظلمات و شرّ و بدی در او هیچ یافت نمیشده است. دیواری تاریک و سیاه هویدا میشود؛ آتشی بلند از تبهگنی و پلشتی بوده نه نوری از جانبِ شرقِ معنوی. نه تنها اعتمادهایی عمیق و عریق شکسته و خُرد و خراب میشوند، بلکه دلها و جانهایی زخم خورده است: زخمهایی ناسور...
پنجم: کسی خطاهای بیشمار و بسیار بد میکند و از همه جهت گناهکار قلمداد میشود(و نه تنها قلمداد بلکه فیالواقع چُنین است)، در جایی که قرارست بخاطر خطای ”الف“ محاکمه شود میگویند تو پیشتر هم خطای ”ج“ را نیز مرتکب شدهای. آنقدری که من میفهمم، به لحاظ منطقی نمیشود گفت آن خطای جیم را هم با الف به محک دادگاه مینهیم. دو ادّعا را باید جداگانه بررسید، و دو حکم جداگانه نیز میطلبند(جز آنکه ربطشان روشن و اثبات شود: آنقدری که من میفهمم).
ششم: کسی گناه کرده اما سعی کرده خودش را اصلاح کند، کوشیده دیگر آن خطاها را مرتکب نشود و یا کمتر خطاهایی از آن دست کند—خواه خطاهای خواسته و خواه ناخواسته. هنوز دارد سعی میکند و هنوز، متأسفانه، شکست میخورد، امّا شاید اندکی و تنها اندکی و خردکی، اصلاح پذیرفته و بهتر شده باشد(یا اُمیدوار است که بهتر شده باشد). خطاهای گذشته آثارشان باقیست—زخمهای ناسوری بر عُمقِ جانِ آدمهای واقعی—، امّا بعضِ این خطاها را دیگر انجام نمیدهد(و هر روز سعی میکند چنان نکند). سعی کرده آنچه از خطا را که، در گذشته میکرده دیگر تکرار نکند هرچند توفیق چندانی هم حاصل نکرده است—هرچند هنوز نتوانسته دو وظیفهیِ پوزشخواهی و جبران را انجام دهد؛ شاید هنوز توانش را ندارد، نه اینکه نخواهد انجام بدهد(اگر این هنوز توانش را ندارد خودفریبی نبوده باشد)، هنوز و هر روز کابوسِ گناه میبیند—، با امروزش چه باید کند؟ چه باید کرد؟ (آیا میشود گذشتهیِ تاریک و ظلمانیاش را فراموش کرد؟ نادیده گرفت؟ عفو کرد؟ باید چه کند؟(اگر توان آن کار را اصلًا داشته باشد)، باید چه کار کرد با او؟).
هفتم: شاید دیگر برایش مهم نیست بخشوده و عفو شود(از جانب دیگران). مهمتر شاید این باشد که خودش، خودش را عفو کند.
هشتم: اگر نمیشود گذشته را اصلاح کرد و آثارو نتایجی که بر آن افعالِ گذشته مترتب شُده است را کاری کرد، اگر نمیتوان از زیر سایهیِ سنگینِ تاریکِ گذشته رَها شُد، اگر حضوریْ میتواند چنان تاریک و ظلمانی باشد که، نه اصلاح بپذیرد و نه تغییری مثبت، اگر حضوری باعث رنج و بیادآوری رنجهایی دلخراش میشود، چه راهی میتوان یافت؟
اندک اندک مسیر را باید تغییر داد
اندک اندک باید ناپدید شد
اندک اندک باید غایب شوی
اندک اندک حضور کمرنگتر
امّا اینها فایدهای ندارند بنظرم. باید ناگهان محو شُد:
انگار نبودهای.
- ۹۶/۰۳/۲۲