قَبَس...
اِنگار دِرَختی باشم، از ریشه خُشکیده، خُشکیده ریشه در شِنزار، اِنگار دِرَختی باشم شاخه خُشکیده، برگها فروپَژمُرده، قامَتْ شکسته،انگار کابُل باشم بعد از انتحار، اِنگار کوچههایِ ویرانِ قاهره بعد از جنگ، انگار بیروتِ ویران، انگار بیتالمقدَّسِ بیایمان، طورِ سینا بیشُعله، اِنگار بَلخ بی مزگت، لهاسا بی بودا، اِنگار هزار گُنجِشکِ مُرده در گلویم خُفته، اِنگار شَمعی باشم کوچک و نحیفْ آب شُده بر بیکرانِ اقیانوس، اِنگار قَبَسی باشم مُنجَمِد و یَخ زده، اِنگار صلیبی که هست و نمیبینم و بر دوش میکشم، انگار پطرس که مسیح را اِنکار کرده باشد، اِنگار دیاری بَعید، تاریخی گُم شُده، سرزمینی متروک، عَلَفی بیسبزی، گُلِ سُرخی بی سیّاره، زمینی بیآدم، اِنگار هزار اقاقیِ خاموش، اِنگار سینهام قندیلِ حُزن از آبهایِ دریایِ اندوه، اِنگار تصویر و تمثالی از نسیان، اِنگار آسمانی بیپرنده، شعری بیشاعر، مَشْعَلی خاموش، زنبَقی مُرده... اِنگار نامهای نرسیده، مادری بیفرزند، فرزندی کُشته شده در جبهه، اِنگار حافظۀ شهیدی گُمنام، اِنگار چشمانی منتظر، چشمانی بیاُمید، اِنگار قلبی که نمیتپد، نبضی که نمیزند، اِنگار خونی که گرم نیست، آغوشی که تُهی است، اِنگار دشنهای در قلبْ...
- ۹۶/۰۳/۱۳