اعماقِ دیگری
لودویگ ویتگنشتاین، این فیلسوفِ دوستداشتنی، این غریبهیِ سدهیِ بیستم، در جایی نوشته:
«با اعماقِ دیگری بازی نکن!»*
معنای این سخن چیست؟- تصوّر من آنست که، این سخن دو وَجه دارد: یکی: با اعماقِ دیگری بازی نکردن یعنی آنکه باید «صادق» بود، صداقت چیزی نیست جز آنکه، اگر باور دارم که «شخصِ الف» دوستِ من است، از حیثِ عاطفی نیز «عاطفه دوستی/عشق» را نسبت به او داشته باشم، و عِلاوه بر آن باید «بخواهم/اراده کنم» که با او درستکارانه-اخلاقی برخورد کنم(دستِ کم اگر «احسانی» به دیگری نمیرسانم به او «رنج» نرسانم)، و اینهمه را باید به زبان و کردار نیز نشان بدهم. بدیگر سخنی نباید اگر نسبت به «شخص الف» عاطفه خشم دارم، یا نفرت دارم بگویم «دوستت دارم». اینکه پنج ساحتِ روانشناختی من در رابطهای که با دیگری/دیگران دارم، یعنی صداقت، البته واضح است، امّا کاری است سخت دشوار. شهودِ من اینست که صداقت برای ما عموماً –و شاید من خصوصاً-، هراسناک است. چرا؟ صداقت یعنی آنکه آنچه درونِ من میگذرد را آینگی کنم، اظهار و بیان کنم، اینجا نباید «پنهانکاری» کنم، پنهانکاری، تنها مخفی کردن مثلاً عاطفه «دوستی/دشمنی» نیست، بلکه بیش از آنست که من صِرفاً عاطفهای منفی را پنهان کنم، بلکه به این معناست که دیگری را «فریب» میدهم. دودیگر: وقتی من نسبت به دیگری نزدیک میشوم، وقتی که اندک اندک به زوایا و خفایایِ روح و روانِ او دست مییازم، وقتی او «جوازِ» ورود من به اندورنییِ خانهیِ وجودِ خود را میدهد، او به من «اعتماد» کرده است، شکّی نیست که شهود اخلاقی ما میگوید شکستنِ اعتماد دیگری(بدون هیچ دلیل قوی اخلاقی-و من نمیدانم چه دلیل قوی اخلاقیای میتوان برای شکستن اعتماد اقامه کرد)، کاری است غیر اخلاقی، امّا جدای آن، اینکه کسی گذاشته است تو به خزائن قلبش و خلوتگاهِ روانش دست یابی، یعنی آنکه عواطف مثبت و باورهای مثبتی نسبت به «تو» در او شَکل گرفته است. شهودِ من میگوید آدمها چندان تمایلی ندارند، اجازه دهند «هرکس» به مخفیگاهِ روان و جانشان دست یابد(به نظرم این تصوّر نادرست است که فقط دو «عاشق دلباخته» میتوانند چُنین رابطهای را با هم داشته باشند، امّا به آن نمیپردازم). وقتی کسی اعتمادش سلب میشود و یا شکسته میشود، تنها «اعتماد» او را خدشهدار نکردهام و آسیبی روانی و زخمی اخلاقی بر پیکرهیِ جانش وارد نکردهام، بلکه بیش از آن، «او» تصوّر میکند، «بازی خورده»-ایبسا این تصوّر درست باشد-، دقیقتر بگویم: آنکه اجازه دسترسی به من را داده، خود را «ملعبه» و «بازیچه» فرض نکرده، اگر من او را بازیچه و ملعبه خودم فرض کنم و با او چنان کنم که به او در درون و عمقِ جانش این احساس دست دهد که «بازی» داده شده است، آنگه من به عمیقترین لایههای روان و «حُرمتِ» او تعرض کردهام. گمان میکنم، تجربه بسیار تلخی است که به ما چُنین احساسی دست دهد.
اینکه من در ارتباطم با دیگری «صداقت» نورزم و یا او را «فریب» دهم یک مسئله است(عدم صداقت و فریب دیگری را اینجا یکی تلقّی کردهام، هرچند توجّه دارم که فرق معتنابهی دارند)، و اینکه من به عمقِ جانِ کسی دست یابم، و عمیقترین عواطف و باورهایش را به بازی بگیرم، مسئلهیِ دُوُمی. به نظرم در هر نوع ارتباطی، بخصوص آنها که عمیق میشوند و اجازه ورود به عمیقترین بخشهای قلب کسی را مییابیم، باید نهایت احتیاط و مراقبت و مراقبه را بورزیم. شخصاً سعی کردهام چُنین کنم، ولی متأسفانه در سالهای گذشته، شکستهایی خوردهام، و خطاهایی مرتکب شدهام. این سه سال توفیق بیشتری داشتهام، و اُمیدوارم ازین به بعد هم بهتر بشوم.
*میتوانید این جمله را در این کتاب فوقالعاده خواندنی ببینید و بخوانید:
ویتگنشتاین و حکمت، مالک حسینی، نشر: هرمس.
- ۹۵/۰۸/۰۳