ذکر الموت
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ: بگو هرآینه مرگی که از آن گریزانید، به شما رسنده است. (8/62)
ابوحامد غزالی در کتاب "ذکر الموت" مینویسد، سه دسته مواجههیِ با مرگ وجود دارد: یکی) کسانی که «حریص مولع=شیرین میزیند» (نه شیرین زندگی
میکنند! بل تنها شیرین زندهاند) و آنقدر تعلقات و اموال دارند و گرد خود «همهچیز» جمع میکنند
که از مرگ میهراسند. هراسِ از دست دادنِ «داشته»، همیشه گریبانِ ما را گرفته است. هراسِ از دست دادنِ: «شغل، حیثیّت اجتماعی، مقبولیّت نزدِ دیگران(خواه اندک و خواه بسیار)، محبوبیّت، محبوب/معشوق/دوست/رفیق/آشنا، خانواده، کَسان، ثَروَت، شهرت، منزلت، قدرت، علم و غیره.» مولوی نیز آگاهانه میگفت: «مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست/ پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست»، اگر هراسِ از دست دادن داشته باشیم، هراسناک خواهیم مُرد. امّا نکته آنست که ما تنها یکبار نمیمیریم، بارها میمیریم، مرگِ تن و زیر خاک دفن شُدَن، تنها گوشهای از مَرگهای مُکَرَرِ ماست که تا پیش از آن «تجربه» میکنیم. هر مطلوبی که «از دست» برود(شغل، حیثیّت،مقبولیّت و ...)، ما یکبار میمیریم، زندگی را تمام شده، و خود را نگونبخت مییابیم. آنچه از «دست» میرود، دلی حسرتناک، به جا مینِهَد، ولی دلِ حسرتناکِ «هرزهگرد» من، تنها حسرتناک نمیماند، بلکه، تا وقتی که هست در «هراس» میزید. زندگییِ هراسناک، و دلِ حسرتناک، همان زندهنبودن و مردگی است! این دسته اگر بزبان هم اذعان نکنند، و تصوّر کنند که هراسی از مرگ
ندارند، در بُنِ جانْ سخت از مرگ بر خود میلرزند؛ این دسته، اول بخ خَیالِ خامِ خودشان شیرین
میزیند، امّا همیشه در هراسی به سر میبرند و در نهایت، تلخ میمیرند. گو اینکه زندگیشان نیز، علیرغمِ شیرینی ظاهریاش، حسرتی و هراسی عمیق را با خود به همراه دارد. دو دیگر) افرادیاند که از وضعیتِ روحی خود راضی نیستند(=تایبِ مُبتدی)
و در آرزوی در رسیدن روزگار بهتری خَیال و آسمان و ریسمان میبافند. امّا عزم و اراده برای تغییر، و به تعبیر غزالی
«توبه» را ندارند. این کَسان البته در پیِ «تغییراتِ انقلابی و ناگهانیاند» نه تحوّلی «آرام، تدریجی، و آهسته و نَرم»، تنها آرزو میکنند روزی برسد و دستی از غیب برون آید و کاری بکند، و آن دستِ از غیب برون آمده، در
وجودشان چنگی بزند و «رستاخیزی ناگهان» به پا کند، و سرزمین خُشکِ وجودشان را زیر و زبر کند. اینان شب و
روز را با دلی حسرتناک و جانی مغموم و محزون و نَفْسی/وجدانی که دائم ندامتشان میکند سپری میکنند.
اینان نیز طرفی بر نمی بندند. این دستهیِ دُوُم نیز مبتلاء به «آرزواندیشی»اند، مُدام خوش دارند چیزی باشد و جُز آرزوی بودِ چسنان چیزی کاری نمیکنند، عُمر عزیزشان را صرفِ آرزوها و آمالی میکنند مُحال. همین نکته باعث «انفعال» ایشان میشود، و اندک اندک فکرتِ «انفعال» در روان و وجودشان «راسخ» میشود، ترسیخِ این فکرتْ ما را به نابودی استعدادها و فرصتها و توانها و امکانات و انگیزهها، و غیره میکشاند. سدیگر) کسانیاند که خود به استقبال مرگ میروند(عارفِ منتهی). چه آنکه نه تعلّقی
به این دنیا دارند و نه دلنگران امرو گذرایند. ما میمیریم، چون زندگی میکنیم. این نکتهای است بَس بدیهی و واضح، و در عین حال، پنهان افتاده از چشمِ ما. همین است که کسانی که خود به استقبالِ مرگ میروند، در واقعْ زندگییِ بسامانتر، و آزمودهتری دارند. و آنکه آزمودهتر، در زندگی پُختهتر و سختهتر.
به نظرم میرسد که هر کسی میتواند بهرهای از آن «عارف منتهی» یا به استقبالِ مرگ روندگان، میتواند داشته باشد.
از پیامبر اسلام، حدیثی را نقل کردهاند: «أَکْثِرُوا ذِکْرَ هادم اللَّذَّاتِ یَعْنِی الْمَوْتِ» یعنی: «بسیار از غارت کنندهیِ لذتها، یعنی مرگ، یاد کنید.» اگر این استدلالِ ساده درست باشد که: ما میمیریم چون زندگی میکنیم، پس باید سخنِ پیامبر را اینچنین فهمید: یادِ بسیار مرگ، همبسته با یادِ بسیار زندگی است. و «یاد» کردن نیز ظاهراً محتاجِ مراقبت است. مراقبه کردن، یعنی به زندگی خودمان عطف توجّه را داشتن.
اگرچه در کلامِ "غزالی" میتوان مناقشه کرد(و به نظرم مناقشت بسیار میتوان کرد) اما از نظرِ روانشناختی سخنی است دُرُست، فرزانگانِ دیگری نیز پیش از او و پس از او سخنانی ازین دسته بسیار گفتهاند.
من چقدر مرگ اندیشم؟ و چقدر دُرُست زندگی کردهام؟ این روزها از مرگ میترسم! هم بخاطر داشتههایِ کذایی-که از دست رفته و میرود، و هیچوقت نتوانستم چنانکه باید بجای اهلِ داشتن، بشوم اهلِ بودن- و هم بخاطر نکردهها و آرزوهایی که از سرِ بیهمّتی و ضعفِ اراده، نتوانستهام محققشان کنم.
.............
* تعبیرِ «بودن/داشتن» در فحوای کلامِ فرزانگان کُهن بسیار تَکرار شده است. امّا در روانشناسی و فلسفه جدید نیز محلّ توجّه و بحث و فحص جدّی قرار گرفته است. من هر دو معنا-که بسیار به یکدیگر نزدیکند- را در نظر داشتهام. هم اریش فروم کتابی دارد به عنوانِ «داشتن یا بودن»(ازین کتاب دو ترجمه در دست است، ترجمه اول از احمد تبریزی خوب نیست، ترجمه دُوُم خوب است امّا نام مترجم در یادم نیست)، و هم گابریل مارسل، فیلسوف و نمایشنامهنویس فرانسوی، کتابی دارد با عنوان «بودن و داشتن»، که صدیقه فراهانی ترجمه و نشر پارسه منتشر کرده است.
- ۹۵/۰۷/۲۸