مرزشناسی و خویشتنداری میانِ ما: تَجربهیِ گرانآموخته
خوش بُوَد گَر مِحَکِ تَجربه آید به میان ....
تصوّر و تجربهیِ من آنست که، ”نَفْسِ“ دید و بازدیدها، و گفتوشُنودهایِ ما-جدایِ از آنکه
چه مُحتوا و کیفی داشته باشند-، نَقشی بس مهمّ در قبض و بسط، و چند و چونِ روابطِ
ما با دیگران دارند. این «نَفْسِ» دید و بازدید و گفتوشنود، در «مرزشناسی» و «خویشتنداری» روابط «دوستانه و انسانی» ما مدخلیّت تمام دارد. منظورم آنست که، همینکه یکدیگر را میبینیم و با یکدیگر سخن میگوییم، جدای آنکه چه محتوا و کیفیّتی داشته باشد، نقشی تعیین کننده، و بسیار تأثیرگذار در روابط ما دارد. این نکته، به مِحَکِ تَجربه شخصی، اهمیّت فوقالعاده زیادی
دارد؛ منظورم از تجربه شخصی، تجربه خود من است. امّا میخواهم با احتیاط تعمیمی دِهم، و بگویم: بخصوص در فرهنگهایی چون فرهنگِ ما، آفات و خطرات آن، بسی بیشتر میشود، و
سود و ثمر و برکات و نتائج مفید آن، بسی کمتر. امّا منظورم دقیقاً چیست؟
تصوّر من بِنا بر تجربه شخصی اینست که، وقتی دیدوبازدیدها ”بسیار“ شد، و گفتوشُنود و گفتوگوها مُکَرَر و فراوان شد، اتّفاقی نامیَمون رُخ میدِهَد. جوانانِ امروزی تعبیری دارند ”دستمالی“، و ازین تعبیر در زمینه و سیاقهای مُختلف استفاده میکنند. میخواهم ازین تعبیر استفاده کنم. به نظر میرسد مُکَرَر شدنِ دیدوبازیدها و گفتوشُنودها، یک ”رابطه“ و یا ”دوستی“(هر نوع دوستی و رابطهای) را دستخوشِ این بلا میکند «دستمالی» شدن. امّا «دستمالی شدن» یک رابطه و دوستی، دقیقاً چیست؟ به نظرم میرسد، این دستمالی شدن، به زبان و بیانِ من، همان ”مَرززُدایی“ و یا ”حدناشناسی“ و یا ”مرزشکنی“ است. برایِ توضیح آن میتوانم به هنر متوسل شوم، تا مقصودم روشنتر شود. در نقاشیها و شیشههای نقشینهیِ قرون وسطی در اروپا و مردمانِ دیرینهروز خودمان، به دورِ اشخاص ”هاله“ای(Aura) از ”تقدّس“ وجود داشت. قدیسان، پیامبران، نیکان، و کودکان و معشوق و غَیْره، همگی، هالهای داشتند.
در روزگار ما-این یکصد سالِ اخیر-، تکثیر تکنیکی این هاله را -در هنر-، زدود. از هنر و نقاشی و هالهیِ تقدّس نَقْبی بزنم و بازگردم به تجربه شخصی در مُراوده و ارتباط با اطرافیان. وقتی ما با کسی آشنا میشویم، بخاطر ناشناخته بودن، بخاطرِ ناآشنایی و صمیمی نبودن، بُعد و فاصلهای بین من و دیگری وجود دارد. معمولاً این بُعد و فاصله، این صمیمی نبودن، باعث میشود ما، با احترام و ادبمندی خاصّی با ”دیگری“(که میتواند دوستِ نویافته ما باشد)، «سخن» بگوییم، و یا «رفتار» کنیم. وقتی رفتوآمد، دیدوبازدید، و گفتوشُنود، بسیار میشود و مُکَرَر میکنیم، اندک اندک، و سلانه سلانه، این مرزها، و آن ”هاله“ها کمرنگ میشوند، ناپیدا میشوند، زُدوده میشوند، و ایبسا ناپدید و نابوده شوند. اینجاست که «دستمالی» شدنِ ”دیگری“(شاید دوستی قدیمی)، خود را نشنا میدهد، دیگر آن ادبمندی، آن احترام، آن عزّت، آن حدشناسی و مرزدانی، آن فاصلهیِ معقول، آن حُرمت، و توجّه اخلاقی و روانشناختی وجود ندارد. نوعی بیمُبالاتی در گفتار و کردار بروز و ظهور مییابد.
بارها بوده است که خود آزمودهام و به این خطا درافتادهام، و یا شاهد آن بودهام و یا گاهی طرفِ مشورت و گفتوگو دربارۀ آن قرار گرفتهام. کم نبودهاند کَسانْ که گفتهاند معشوق آن روزهای نَخُست ادبمند بود، اینکه زبانی رکیک دارد. این رکیک بودن، این دریدگی میتواند در بستر معاشقه پیش رود. آن حرمتشکنی، و مرزناشناسی، و هالهزدایی، میتواند در معمولیترین دوستیهای ما رُخ نماید. حتّا در ارتباط پدر و مادر و فرزندان، معلّم و شاگردان. لابُد یادداریم که معلّمانی که به بعضِ شاگردان خندیدند، بعضِ از آن بعضِ شاگردان از معلّم شوریدهبخت «سواری» گرفتند!
تصوّر من آنست که اگر ما چندان افسارِ ادبمندی و مرزشناسی و حدشناسی و آدابدانی را در دست نداریم و یا چندان از چنین چیزهایی، سر در نمیآوریم، در روابطمان، و رفتوآمد و گفتوشنودهایمان، و کمّ این آمدوشدها(وَجه کمّی مرواده)، نِهایت مراقبت را بورزیم. لازم نیست، محتوای دوستی و ارتباط ما دچار تلاطم شود، و کیفِ آن نُقصان پذیرد، نَفْسِ دیدار و گفتوشُنود نیز، در بسیاری مواقع، بخاطر «نابلدی» و «خامی»یِ ما(این خامی جوان و پیر نمیشناسد)، خود باعثِ این «حدناشناسی» و «مرزشکنی»هاست.
خودِ من تازگی فکر میکنم نه تنها روابط و مروادهام بسیار شده، با این ضعفِ اراده، مرزهایی نیز مخدوش شده، از مرزهایی شاید گذشتهام و حدودی را نشناختهام. باید مراقبت ورزم.
آنچه
بعضِ از گذشتگانِ ما از «عفت» میدانستند، همین مرزشناسی و «خویشتنداری» بود. درسِ گرانآموختهیِ من ...
........................
پانوشت: مباحثِ پیچیدهای در این باره وجود دارد، از سنخ روانی، تا تجربه کودکی-نُه سالِ نَخُست-، تعلیم و تربیت، محیط و غَیْره. من در اینجا به مدخلیّت این نِکات و آن مباحث نپرداختهام. چُنان چیزی را شاید بعدها در مقالهای آوردم. در اینجا همّ و غمّ من بیانِ تجربه شخصی بوده، و تحلیل کوتاه و ساده آن-امیدوارم ساده!.
درباره عفت: امروزه آن را «پاکدامنی» میگویند، و در فرهنگِ معاصر ما، پاکدامنی از «رفتار جنسی» و غیره. ولی این تنها یکی از معانی چندگانه مندرج در «عفت» است. راست آنست که عفّت همین «مرزشناسی» است، مرزشناسی و خویشتنداری برآمده از ادیان نیست، ولی در ادیان نیز وجود دارد.
- ۹۵/۰۷/۲۰