هَذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ
’هَذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ‘* اینرا لوط میگوید(11:77) هنگامی که همشهریان و خویشان و آشنایاناش به ”خانهاش“ هجوم آوردهاند. یعنی:”این روزی است سخت بر من گران و صعب“.
بعضی روزها، روزهاییاند سخت و دشوار، پُر بلا و جانکاه! لوط احساسِ یأس و تنهایی و ترس میکند.
لوط آرزو میکند که ایکاش ”پناهگاهی داشت“(11:80).
به روایتِ مَرقُس(6:4)، عیسی بن مریم گفته است که: ”پیامبر در هیچجا بیارج و حرمت نیست، مگر در شهر خود، و میانِ خویشانِ خودش، و در خانهء خودش“.**
خالــیام چون باغ بودا ، خالی از نیلوفرانش
خالیام چون آسمان شب زده بی اخترانش
خلق، بیجان، شهر گورستان و ما در غار پنهان
یأس و تنهایـــی ِ من ، مانند لوط و دخترانش
پاره پاره مغربم، با من نه خورشیدی، نه صبحی
نیمــی از آفاقــم اما ، نیمه ی بـــی خاورانش
سرزمین مرگم اینک، برکه هایش دیدگانم
وین دل توفانی ام، دریای خون بی کرانش
پیش رویم شهر را بر سر سیه چادر کشیده
روسری هــای عــزا از داغ دیـده مادرانش
عیب از آنان نیست من دل مرده ام کز هیچ سویی
در نمــی گیرد مرا ، افســـون ِ شهـر و دلبرانش
جنگجویــــی خسته ام بعد از نبــــردی نابرابر
پیش رویش پشته ای از کشته ی هم سنگرانش
دعوی ام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت
راست چـــون پیغمبری رو در روی ناباورانش
«حسین منزوی»
.............................
*کاوه لاجوردی در وبلاگش(نسخه قابل انتشار) پیش از من چنین چیزی نوشته است. امّا این فکرت حاصل حدیثِ نفس منست! آن عزیز را نمیدانم.
** در مَرقُس (29تا14)، از قتلِ یحیی سخن رفته. هیرودیسِ پادشاه یحیی را دوست میداشت، ولی در یک میهمانی، از پیِ یک شادی، به رقاصه قول میدهد که هر چه بخواهد به او بدهد. رقاصه سر یحیی را طلب میکند(به اشارتِ مادرش). بی هیچ مُعَطَّلی، هر چند با إِکرا و دلی اندوهگین! قول را محقق میکند. سر یحیی در زندان بریده میشود و در یک سینی به خواهنده داده میشود. ”هنگامی که مریدان یحیی از ماجرا با خبرشدند، آمدند و جنازهء او را برده، بخاک سپردند“(6:29). یحیی در زندان تنها بود، و بهفرمانِ کسی که از قومِ او بود، و او را مقدّس میدانست و دوست میداشت به قتل رسید: هَذَا یَوْمٌ عَصِیبٌ!
- ۹۵/۰۵/۱۰