پریشانگویی: او ببینی بو کند ما با خِرَد
حسّاستر. شامهام نسبت به بو-هر نوع بویی-، حساسیّتِ غریبی داشت، یادم هست بعد از پنج سالگی هیچ عطری و... ای نتوانستم مصرف کنم، حتّی گاه بوی غِذا هم اذیت میکرد، اگر عطری از غِذا در فضا میپیچید، ناچار بودم وقتی که به اتاق بر میگشتم لباس را عوض کنم. از دو هفتهی پیش این حساسیّت شدّتِ بسیار بیشتری گرفته است، حالا گاهی ناچارم ماسک هم بزنم تا از شرّ بوهایی که همهجا غوطهور اند در امان بمانم.
با این نیز آشناییم که در ادبیات کهن به«بو »و « بینی » اشاراتی رفته است( بخصوص در مثنوی): "بو کنم دانم ز هر پیراهنی/گر بود یوسف وگر آهرمنی" ، "همچو احمد به بَرَد بو از یمن/زان نصیبی یافت این بینی من"، "پس یقین گشت این بیماری ترا/میببخشد هوش و بیداری ترا" *"پس بدان این اصل را ای اصلجو/هر که را دردست او بردست بو". قصهی آن کس که بهجای بوی عطر و... به بوی سرگین خو گرفته بود و با رفتن در بازار عطاران بیهوش شد و با بوی سرگین بهوش آمد هم شنیدهایم؛ و متفطّن شدهایم که این حساسیّتِ شامّه فقط نسبت به بوی خوش نیست( سرگین که چه عرض کنم، نمیدانم بوی سیر که اینقدر در قلیهماهی جنوب و غِذاهای شمالی پراستفاده میشود نیز ذیل همین بوهای نامطبوع، بهر کم برای برخی، قرار نمیگیرد؟ و یا بویِ بعضی چیزهای دیگری.... )
حالا از هر نوع حساسیّتِ(یا اختلالِ)زیستشناختی که بگذریم- که شاید این شامّههای حسّاس بدان دچار باشند شاید نباشند-، و یا از هر کَسالتی که موجبِ چنان حساسیّتی شود-بخصوص در روزهایی خاص-، شاید این حرفِ دوستی، که او هم چنین حساسیّتهای دَماغی و دِماغی برخوردار است، بیش از پیش راست باشد-یا من در این ایّام و احوال راست بیانگارم-، که چُنین حساسیّتی شاید نشانهای از جنون باشد. اگر این حرف درست بوده باشد از حظّی از درستی برده باشد، شاید این گفنهی جلالالدین بلخی که: "او ببینی بو کند ما با خِرَد"( با هر معنایی از«خِرَد » که مُراد کرده بوده باشد)، شاید چندان درست هم نباشد، و کسانی هم به میزانی با جنون بو میکنند!
- ۹۶/۰۶/۱۲