چرا دربارهی بیماری حرف میزنم؟
چرا دربارهی بیماری حرف میزنم؟
شاید نیّاتِ پنهانِ شومی در سر دارم: جلبِ ترحّم، جلبِ نظر و محبّت دیگران و...، شاید میخواهم پولی به دست آورم، شاید میخواهم چیزی که ندارم، مثلاً:شجاعت، به زور کلمات به دیگران بقبولانام( و مخاطب بخت برگشته و از همه جا بیخبر باور کند و بگوید عجب استقامتی، چه شجاعتی داری تو، و... )، این فهرست را میشود ادامه داد. شاید نوشتنِ این حرفها هم فریب باشد! و حتی شاید دارم خودم را فریب میدهم، عجب فریبکاری.
ولی اگر از نیّاتِ پنهانی که شاید خود منم خبر چندانی ازشان نداشته باشم بگذریم، شاید این باشد:
حرف میزنم تا به کسانی که بیمار هستند، چه جسمی و چه روحی و چه هر دو با هم، کمک شده باشد و وجدانم کمی راحت. کسانی که بیماراند یا میشوند، به هزار مشکل دست به گریبان میشوند، بعد مالی را بگذاریم کنار، دردهای جسمی و رنجهای روانیای همیشه هست، در جامعه ما، تجربه شخصی من این بوده است که، بیمار باید سکوت کند و حرفی نزند، سعی کند ظاهر را حفظ کند. راستش کسی که دز سطح ردانشناختی دچار افسردگی شدید، اختلال خلقی، شیدایی، رواننژندی،شیزوفزنی، دزدی غیر متعمدانه، دروغگویی خیالی، و.. است؛ و یا در سطح جسمی مبتلا به تومور مغزی، سرطان، نازسایی کبد و یا کلیه، گرفتگی زگهای قلب، اختلال تنفسی، تعرق شدید پوست یا گال و... است، خیلی اوضاعش خوب نیست، خیلی حالش خوش نیست، دردش را هم کمتر کسی میداند، کمتر کسی خوش دارد مطلع شود از دردش، و همین چیزها به آن بیمار بخت برگشته فشار مضاعف میآورد.
اینقدری که میفهمم برای این نیّت آشکار مینویسم، ولی شاید نیّاتِ دیگری هم در کار باشد که خودم ازشان خبر مدارم هنوز چون پنهان اند.
همچنان که زمانی از اعتیاد عضوی از خانواده، نافرمانی از قانون عضوی از سهروندان شهر یا کشور، و... صحبت نمیشد و الان بیشتر صحبت میشود و میتوان در حق ایشان شغقت نشان داد، میتوان با این قبیل صحبتها اگر شفقتی نمیورزیم، رنج کمتری برسانیم.
- ۰ نظر
- ۰۹ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۴۴