کمی اعتراف
چیزی که پایین آمده نامهای است به دوستی. چیزهایِ خُردی برداشتهام تا بتوانم اینجا منتشر کنم. نامه را فکر کنم دیروز نوشتم. آن دوست پاسخی به لطف نوشته. حالا چرا این کار را میکنم؟(انتشار نامه) دردِ دل است؟جلبِ ترحّم؟ عذرخواهی؟ نشان دادن صداقت و شرافت؟(در مورد خودم چه چیز مضحکی است ادّعای داشتنشان) خیلی با خودم کلنجار رفتم بدانم نقابی دیگر پُشت انتشار این نامه هست؟ خودفریبی دیگری. فکر میکنم تنها بخش ناچیزی است--اگر الان که مینویسم هنوز اندک صداقتی در من بوده و مانده باشد اصلًا--، از اعترافِ من. اعتراف به کسانی که دوستشان دارم، رنجشان دادهام بدون تقاضایِ عفو. احساس میکنم با سر به سنگِ سختِ واقعیّت خوردهام. و تنها ذرّهای از زشتی خودم را دیدهام. باورش سخت است، آنهم از من، ولی ازین سرشکستگیِ رنجبار سپاسگزارم. سپاسگزار ... حدّاقل کمی احساس میکنم زشتیام را دیدهام. کاشکی این یک بار را درست فهمیده باشم درست تشخیص داده باشم. کاشکی... و میدانم گفتن این حرفها ، که اُمیدوارم صادقانه بوده باشند، دردی را درمان نمیکند... هیچ دردی را... هیچ رنجی را...
شاید کسی بعد از خواندن بگوید اعتماد بهنفسِ پایینی داری، چرا همه تقصیرها را گردن خودت میاندازی، و پاسخم این است: شاید برای یک بار دارم راست میگویم و واقعیّت عریان را میگویم. و فکر میکنم همینطور است. شاید کسی بگوید هیجان زده شدی. ولی فکر میکنم راست هستند چون با نوشتنش آسوده و آرام نشدم. هروقت فریبی میدهم و دروغی به خود-اگر توان تشخیصی در من مانده باشد هنوز-، اندکی آرام میگیرم، و این بار نه. واقعیّت دردناک است و توهّم و فریب نه. نوشتن این نامه برایم زحمت داشت و رنج، چون راست نوشتم. فریب دادن و حرف ناراست زدن، حدّاقل برای من، آسانتر است.
اُمیدوارم اینبار فریبکاری دیگری نبوده باشد...
- ۰ نظر
- ۰۷ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۰