تَکوین


دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ اسفند ۹۶، ۲۲:۵۷ - سوده
    ممنون

که عنوان معطرست...

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۹ ب.ظ

       شبِ دیرتر با تاکسی دارم می‎روم. پیراهن‎ام بویِ عطرِ تن‎اش و آن عطری که همیشه می‎زند را می‎دهد(شبِ زودتر آمده است ببیند مرا و بدرقه‎ام کندو  آرام‎ام کند    و خوب نیستم متأسفانه...). این عطر خوب چه خوب است. چقدر خاطره، چقدر حالِ خوبِ الان. چقدر الان که دارم می‎روم با اینهمه درد، رامش‎بخش و التیام بخش است. آقای راننده، سیگار بهمنِ کوچکی روشن می‎کند و کلّی دود به خورد من و پیراهن‌‎ام می‎دهد. کاری از دستم ساخته نیست. این وقت شب هم سخت      است تاکسی پیدا   کنم. نگران نیستم از اینکه قلب‎ام از دو سیگار درد کند، غمگین‎ام که دودِ "بهمن" عطر همیشه‎ی تن‎اش و آن عطرهمیشگی‎ای که می‎زند را از من می‎گیرد. بغض‎ام گرفته بود ... آقا می‎شود لطفاً سیگار نکشید؟ راننده: نه!  تمامِ پهنایِ وجودم به اندازه‎ای قطره‎ای فشرده می‎شود از غم...دل‎ام انگار کودکِ مفلوجی که مچاله شده باشد و روی دستانِ مادرِ سوگوارش گوشه‎ی خیابان افتاده باشد...

  • Travis Travis


  • Travis Travis

ظلمات: عجایب چاه‎ها!

شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ب.ظ

بردر کتابی قدیم، در شرح شگفتیهای جهان، از چاه‎های عجیب بحث شده است.

    "کوه اصفهان چاهی‎ست که قَعر آن پدید نیست. کودکی در آن افتاد. به روزگار اسحاق سیمجوری. و وی پادشاه بود. دلتنگ شد. و مادر وی جَزَع می‎کرد. مردی را از زندان به درآورد که مستوجبِ قتبل بود و در زنبیلی نهاد و فرو فرستاد، به شرط آنکه تا هفت روز برکشند. هفت روز می‎رفت و وی سنگی در زنیبل داشت، فروافکند و سه شبان‎روز گوش می‎داشت، هیچ آواز برنیامد. و وی را برکشیدند. گفتند: «چه دیدی؟» گفت: «ظلمت»."


______________

محمدابن محمود همدانی، عجایب‎نامه، عجائب‎المخلوقات و غرائب‎الموجودات. 

  • Travis Travis

ا‌‌‌نتظار

پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ق.ظ
این بار مهم است. دارم می آیم. و منتظر جواب آزمایشی که گرفته اند؛ بعد از چندین روز امروز می آید. امیدوارم خوب باشد.
  • Travis Travis

سیگار

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۲۲ ب.ظ

دوست دارم باز سیگار بکشم بعد از این همه مدت دوست دارم تمام این دردها را با یک پک عمیق دود کنم ... دردی که درمان ندارد چرا باید بگویم اش؟ چرا خاطر دیگران را پریشان کنم چرا دل "تو" روا رنجه کنم از این زخم؟ رنجی که تمام نمی شود و تمامت می کند چرا بگویی ازش. گفتن ندارد تنها باید ساکت بشینی گوشه ای تنها در تاریکی تا تمام شود. تا همه چیز تمام شود

  • Travis Travis

اشمئزاز:2

چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۱:۴۱ ق.ظ

دوشنبه شب، با دوستی عزیز(که خانم است) و دوستِ دیگری(که آقا است)، رفته بودیم مرکز شهر برای انجام کاری. لحظه‎ ای از هم جدا افتادیم. مردی دوستِ عزیز را تنه ای زد--تنه ای که آشکارا جنسی بود--، دوستِ عزیز من خوشبختانه از آن دسته آدمهایی نبود که سکوت کند. مرد را صدا زد و همه رفتیم دنبالش. با او صحبت کردیم و زیر بار نمی رفت، قصد کرده بود مرا، که البته عصا می زنم هنوز، به زمین بندازد. دوید به سمتی. کسی هم در پی او دوید و باز ما بودیم و او. گفتم اگر کاری نکرده ای چرا فرار کردی و خواستی مرا زمین بندازی. به 110 زنگ زدیم اما نگرفت. ماجرا داشت کش پیدا می کرد. رفتار مردم غریب بود. کسی گفت خودتان کتک اش بزنید خودتان را خنک کنید. گفتم فرض زدیم هزار هزار هستند که حرفی نمی زنند و باز او این کار می کند. قانون هم لابد برای چیزهایی است. همین قانون پر از اعوجاج را می گویم که همه از آن شاکی هستیم، همین قانونی که به کسانی اجازه می دهد با خانمها در خیابان بدرفتاری کنند. 110 باز هم نگرفت. و نگرفت و نگرفت... دوست من به تندی با آن "مرد" صحبت کرد. و من نیز. پشیمان نیستم. فکر می کنم بهتر است خانمها خودشان حرف بزنند و کاری کنند. قانون برای کاری است و زبان هم برای کاری. برای اینکه اگر دختری نحیف و جوان لحظه ای تنها بماند یک "مذکر" فکر نکند می تواند هر کاری و هر جا خواست می تواند بکند. سکوت زنهای بسیاری دیده ام. بهتر است زنان خود سکوت بشکنند. بخصوص در شهر کوچکی مثل اینجا. 

سه شنبه ظهر(فردای همان دوشنبه شب): میدانِ اصلی مرکز شهر ایستاده ام. تاکسی ای دربست می کنم. شیشه ها سیاه است. و عقب را هم نمی بینم. به راننده می گویم: می روم علوم پزشکی دربست. می گوید سوار شود. جوان است، شاید 30 یا 30 و سه چهار ساله. تیپی دارد که عادی. پیرهنِ چسبانِ آستین کوتاهی و شلواری امروزی. با اندکی ته ریش. سوار می شوم. متوجه می شوم کسی هم عقب است لحظه ای می بینم اش، می گویم مسافر داری، می گوید سر چهار راه پیاده می شود-حدوداً پنجاه متر بالاتر-، خیابان شلوغ است و ترافیک سنگین. آهسته می رود. چهار خانم جوان از جلوی تاکسی ما رد می شوند. مانتوهای جلو بازِ امروزی و شلوارهای در خور و موهایی که در آفتاب می درخشند. آقای راننده می گوید(و ظاهراً دارد با من صحبت می کند): «همین را هم در می آوردی.» و من که البته تحمّل نمی توانم کنم می گویم: آقای محترم تیپ دیگران به شما ربطی ندارد--دارم سعی می کنم خشم ام را فرو بخورم--، به چه حقّی با ایشان اینطور برخورد می کنید. سریع می گوید: «من هر چه فکر کنی انجام داده ام، اما اینها دیگر درست نیست.» و نمی دانم منظورش از هر کاری چیست، می گویم من در مورد شما فکری نمی کنم اساساً فقط در مورد این حرفت می گویم. و در ضمن تو راننده هستی و نه دوست من که شروع کنی صحبت کردن با من در تاکسی. پول نمی دهم تا تو صحبت کنی، پول می دهم که کارت را انجام دهی. می گویم لطفاً کنار بزنید. صحبت خیلی سریع پیش رفته هنوز به سر چهار راه نرسیده ایم. می گوید چرا عصبانی می شوی. می گویم مایل نیستم با چون تویی جایی باشم. کنار می زند. می گوید کرایه لطفاً!  (و چه خوب می بود آن آقای صندلی عقب نیز در اعتراض پیاده می شد...و چه بسیاریم که از صندلی های عقب در این مواقع پیاده نمی شویم...)

فکر می کنم خوب است ما که "اندکی" شهروند نیز هستیم، کمی بیشتر از حقوق خودمان مطّلع باشیم و آن حقوق را پاس داریم و در پاسداشت حقوق دیگران به قدر وسع بکوشیم. این حرفها قرار نیست شأنی تعریف کند و یا توصیه ای روشنفکرانه باشد و ... و ... . فقط دارم می گویم همین آدمهای معمولی که هستیم، و قدرتِ نظامی و یا سیاسی نداریم(و لازم هم نیست چنان چیزهایی داشته باشیم)، باز هم می توانیم برای بهتر شدن پیرامونمان کارهایی کنیم. تصوّر نمی کنم گشتهایی هم که گماشته اند، رفتارشان چیزی غیر یا دور از همین رفتار مشمئر کننده ی آن مرد و این راننده بوده باشد. 


*فمینیست نیستم، روشنفکر نیز، سیاسی نیز، و چه و چه. هیچ چیز نیستم هیچ کس نیستم. شأنی هم برای خودم قائل نیستم. شهروندی هستم ساده که البته زن نیست و نمی داند آنها چه رنجی می برند از چنین برخوردهایی و حرف و حدیثهایی. ولی همین چند سال بیماری و عصا زدن کمی حساسترم کرده است. تصوّر کنید تاکسیهای بسیاری نمی ایستند چون فقط عصا می زنی، نمی ایستند جز اینکه بگویی "دربست". انگار تو را آدم حساب نمی کنند. عصا می زنی پس آدم نیستی، زن هستی پس آدم نیستی، جوانی پس آدم نیستی، و ... و ... ؛ تجربه عصا و تاکسی، کوچکترین تجربه ی تلخ من است. فکر می کنم برخورد جنسی کردن یکی از تلخ ترین رفتارهای زشت و مشمئز کننده است. و ظاهراً زنان بسیاری ازین دست تجارب تلخ و رنجبار کم ندارند. 

****

سه شنبه نوشتم تا روز دیگری منتشر شود.

  • Travis Travis

این روزها

دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۴۹ ب.ظ

اینطور نیست که بیماری باعث شود ارتباط تازه‎ای با جهان کشف کنی و یا جعل کنی. اینطور نیست. بینِ تختهای سفیدِ شهرهای شمالی و شرقی و اتاقِ نمورِ      تاریک‎ام در جنوب جهان مُدام در سفرم. از تخت به اتاق. دردهایِ جسمی بیماری و رنج عاطفی‎ای که شاید بخشی از آن مربوط به جسم باشد، اینطور نیست که        چیزی داشته باشد. خانه نشین می‎شوی،  بیش از پیش. تلخکام حتّی شاید. چیزی مدام جسم‎ات را می‎فرساید، و از جانت می‎کاهد. روان ذره ذره ذوب می‎شود و یا تبخیر می‎شود و به هوا می‎رود، نمی‎دانم. امّا بیماری این را هم داشته که، بیشتر تنها بمانم. و باز با اوهام و اشباح و خیالات کودکی و ارواح مردگان مواجه شوم. با مردگان بیشتر حرف می‎زنم انگار، در این زندان که ظلمات است. چقدر دوست داشتم با محمود [درویش] در یک گور بخوابم، تا با آن صدای جادویی‎اش تا ابد برایم شعر بخواند... و بر رویاها قدم بزنیم و بر هوا قدم بزنیم و به ناممکن دیگر فکر نکنم. چقدر دوست داشتم با "او"-که نه محمود است و نه مرده بلکه زنده است-، در همینجا ناممکنهای زیادی را ممکن کنیم و چیزها و جاهای و آدمهای تازه را کشف، اما سفر بلند بود و توان من کم. رنج سفر از برای من او را هم فرسود. با مردگان بیشتر محشورم انگار با اشباح مدام حرف میزنم و از زندگی و زندگان گریزان باشم انگار. انگار هرگز از آنِ دنیای زندگان نبوده بوده ام... حرفهایم هم دارد تمام میشود

  • Travis Travis

بعدتر!

جمعه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۵۱ ب.ظ

دو روز پیش: اولین نتیجه مثبت. هرچند کم رمق. بعد از حدود سه ماه درمان تازه کورسویی. چهارشنبه شب احساس سرماخوردگی دارم. پنجشنبه سرما خورده ام و ساعت به ساعت بدتر می شوم. برمیگردم تهران. حالم خوب نیست. سرماخوردگی شدّت گرفته، تب بالا و سرفه و ... با دردهای دیگری آمیخته. شیمی درمانی فردا لغو شد. جز آن کورسو چیز دیگری تا بحال خوب پیش نرفته. نمی خواهم اینقدر ادای ناامیدها را در بیاورم و نه می توانم ادای امیدوارها را. فقط می دانم ناخوش احوالم. سرفه امان نمی دهد و نفسها کمی به شماره. دارم به شعر فکر میکنم و به یک دوست در دوردست دور. حرفهای دیگری هم بود. حتی کمی شعر نوشتن اینجا. ولی حرفهایم هم دارد تمام می شود حوصله چیزی نوشتن هم. بعد اگر سرفه گذاشت بیایم شعر بنویسم. حیف که آن گوش آشنا اینجا نیست تا همین ساعت شعری برایش بخوانم. 

  • Travis Travis

لأَسمع صوتَ قلبی واضحاً....

يكشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۳۱ ب.ظ


  • Travis Travis

غریب: کأنَّ شیئاً لم یَکُنْ

يكشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۲۹ ب.ظ

و جایی نوشته بود:

"همینطور تکه تکه شدیم، کمی اینور کمی اونور، این عکس اینجا این عکس اونجا، این متن اینجا این متن اونجا.

شکایتی نیست، شاید اینطور بهتره باشه، شاید."


*تیتر هم مثلی است عربی و هم در شعر عرب بسیار بکار رفته. نمونه: محمود درویش:

ما کان لی: أَمسی، وما سیکون لی


غَدِیَ البعیدُ، وعودة الروح الشرید


کأنَّ شیئاً لم یَکُنْ


وکأنَّ شیئاً لم یکن


جرحٌ طفیف فی ذراع الحاضر العَبَثیِّ....

  • Travis Travis