تَکوین


دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ اسفند ۹۶، ۲۲:۵۷ - سوده
    ممنون

قصه تمام شد: حدّثنی عن لحظة الوداع...

چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۹ ق.ظ

 

پرسیدم: وَطَنْ کُجاست؟ گفت: آنجا که قهوه‎ی مادر را بنوشی، و شب برگردی. پرسیدم: خانه کُجاست؟ گفت: خانه آنجاست که دلت آرام می‎گیرد، آنجا که محبوبْ را در آغوشْ می‎گیری، و در مَعْبَرِ بادها—که سرما به استخوان می‎زند—، گرمایی احساس کنی، آنجا که در اُتاق‎هایِ نَمور، لَخْتی درد راحتت بنهد، و در گوشه‎ای، کنارِ آتشی که سرمایِ پاییز را اندکی کم می‎کند، آسوده دراز بکشی.  خانه طَلَبِ آرامش است، بازگشت به گوشه‎ی اَمنْ و دِنج، سهمِ ماست از جهان، یگانه گوشه‎ی اَمنِ ما... 

 رؤیا می‎بیند: رؤیای زَنْبَقْ‎های سفید و شاخه‎ی زِیتونْ، به من گفت: خواب می‎بینم، خوابِ پرنده‎ را، و گُلِ لیمو را، و غُنْچه‎ی بادام را.


کمی مانده به 4 صُبحِ 29‎امِ آبانِ آن سال: پریسا رفت، یکی کنارش بود و یکی به جبر دور افتاده بود. 



__________


شاید آن لحظه داشتم شعری را می‎جویدم!

  • Travis Travis

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی