شُمالِ غربی بود.
شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۰ ب.ظ
بعد از دوازده سال، دو ساعت دیدماش. چقدر حرف داشتیم. چقدر دریغ خورد از تمام این سالها که ندیدیم یکدیگر را. خوشحال بودم از دیدنش و غمگین از اینکه هر روز انگار غمگینتر شده... چه حرفها که رفت... و به من گفت: چقدر جوانی تو! چقدر پیری تو!
راستی کلاهات را کجا گذاشتهای ...نیست. میخواهی کلاه مرا برداری؟
- ۹۶/۰۷/۰۱