continuity
میگویند پیچیده است، چند دارو برای دو مشکل جدّی پیچیدهتر کرده است. انگار همه چیز در فضایی مهآلود غوطهور بوده باشد، روشن نیست امتداد درد به کحا میرسد، معلوم نیست استمرارِ درد چه خواهد کرد...
من از موهبت و محبت و خیرخواهی و مهربانی آدمهای خوبی برخوردارم، بقول بودا میشد بدتر بشود، و سخت نیست تصور کنم کسانی از ابتداییترین امکانات درمانی محروماند، در ایران خودمان یا سودان جنوبی یا سوریه و یمن و... و چندان غریب نیست اگر از محبت اینهمه آدم خوب نصیبی نمیبردم. اما بختیارم که آدمهای خوبی جدای دوا و درمان جشم، با مهربانیشان زخمهای ناسور جان راعمرهم میشوند. از همه بیشتر از« او » و مهربانی و لطف و محبت و شفقت و دوستی و خیرخواهی و همدلی و همدردی بیحسابش برخوردارم... اگر باقی هم نبود، لطف حضورش مرهمام بوده همیشه.
هرچند درد میپیچد در استخوان و تار و پود، هرچند بیتاب میکند و بیقرار، ولی در فاصلهای بعید از او نیز یادش رامشبخش است، خوش میدارم زندگی در بعد کمّیاش نیز برایم ادامه یابد، و خوش میدارم حضور مهربانانم و او را با تملم وجود احساس کنم، کنارشان باشم و کنارش، اما میدانم زمدگی پیشبینی پذیر نیست و به خوشداشتن و نداشتن من هم نیست؛ و بقول سپهری که در نامهای به دوستی از دوستانش نوشته: زندگی یعنی عجالتاً. بقول داستایُسکی( یا همان داستایفسکی) نیز: به ادامه دادن، ادامه میدهم...
- ۹۶/۰۶/۰۶