بیست و چهار ساعت بعدتر
دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۴۹ ب.ظ
اوضاع و احوال کمی پیچیده شده. واکنش بدنم در اولین قدم بنحو عجیبی بد بود. احوالم چندان مساعد نیست، دیشب تب داشتم، درد استخوان از همه بیشتر آزار می دهد، انگار انبان باروتی که محتاج آتش بوده. گفتند فعلاً باید اینجا باشی-جای دیگری هم اصلا می توانستم باشم؟!-، اجازه داده اند، به لطف، از تلفن در حد پیام دادن و ... استفاده کنم؛ اینترنت هم دارم. مدام خسته ام، بعضی از داروهایم تهوع آورند-استعاره نیست این جمله!-، توانستم امروز بعد از ظهر خیلی کوتاه با تلفن صحبت کنم با اجازه ی دکتر. صداهایی که دوست دارم. دو صدای گرم. دو نفری که آنسوی تلفن بودند چه دلم را گرم می کنند. صدایی امروز با اینکه غمگین تر بودم شادم کرد مثل همیشه. چه شادی بزرگی. دلگرمی من...
- ۹۶/۰۴/۱۲