تجربه ی ناخوشایند
جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۵۲ ب.ظ
بعد از ظهر در فرودگاه همین که وارد شدم، من با قد بلند و کلاه سفید گوشه داری بر سر تمام آبی پوشیده: شلوار جین آبی کلاسیک به پا و پیرهن راه راه آبی به تن. سر هم که تراشیده و عینک ساده ای بر چشم. عصایی هم میزنم و کوله پشتی و کیسه ای که قابلمه در آن است!
چیز غریبی در من است؟ گمان نمی کنم. بقول امروزیها تیپم کلاسیک است! در ورودی و گیت اول: مامور بنحو خاصی به من نگاه می کند. کسی جلوی من ایستاده و یک جعبه کایوچویی بزرگ دارد (شاید هفتاد هشتاد لیتری)، و از گیت عبور می کند. مامور نگاهی سریع و سرسری به جعبه اش می اندازد. نوبت من است: کوله پشتب و عصا و کیسه ام از گیت رد می شود. خودم از گیت رد می شوم. حالا مامور که نگاه خاصب می کرد می گوید با من بیا. می رویم به اتاقی و از آنجا به پستویی و پرده ای می کشد. هپه چیز و همه جا را می گردد. می گوید کلاهت را بردار. از شغلم می پرسد از اینکه از کجا آمده و چرا و به کجا می روم. پاسخ من: شغلم بهمان است و ساکن همینجایم. اهل فلان خیابان و ... و برای دوا و درمان دارم می روم سفر. می پرسد چیزی مصرف می کنی؟ می گویم: نه(در تمام طول صحبت آرامم و هماهنگ هرچند کمی عصبی و فکر می کنم رنجیده یا ناراحت.) می گوید منظکرم سیگار و قلیان نیست. می گویم: نه چیزی مصرف نمی کنم. جز دارو. می گوید چرا لبهایت سیاه و چشمانت قرمز است؟ عصا برای چیست؟ و ... سوالها تمامی ندارد... از هارد کامپیوتری که در کیفم هست می پرسد، می گویم خراب شده دارم می برم تعمیر کنم. می گوید تو که گفتی برای درمان می روی؟! و اصلا چرا تهران مگر بوشهر تعمیرکار نیست؟ (ابروها را بالا برده و لحنش کمی تند شده) می گویم بله برای درمان است و این کار را هم انجام می دهم کنارش مثل اینکه بروی پیاده روی و با دوستت حرف بزنی و یا روزنامه ای بخری و چیزی بخوانی و یا غذایی بخوری و .... و ... ادامه می دهم که: بله در بوشهر تعمیرکار هست(و من هم نگفته ام که در بوشهر تعمیرکار نیست) ولی هر بار برده ام نزد تعمیرکار و خرابکاری کرده اند. دارم می برم تهران درستش کنند. می پرسد: چرا اینقدر و اینطور در ابر و ... هاردها را پوساندی. می گویم: تا آسیب نبینند. می گوید تو که گفتی آسیب دیده. می گویم آسیب سخت افزاری بیشتر منظورم است. گفت و گوی ناخوشایندی است و باز ادامه دارد. تفصیل نمی دهم. آخر کار مرخصم می کند و می گوید: ببخشید. همین و تمام. می آیم در سالن که کارت پرواز بگیرم و بنشینم. ولی گیجم. و نمی دانم دقیقا چرا باید چنین شود: شاید چون سرم تراشیده ام و عصا می زنم و ... مثل وقتی که موهایم بلند بود و خب مشکوک بودم!
در هواپیما هم عضو کابین هواپیما خوشبو کننده می زنند! کار عجیبی بود! و از بدشانسی به کل یکی روی سر و صورت من خالی می شود. حالت تهوع دست می دهد و حالم بد می شود. حین پرواز حالم بدتر می شود قرص ضد تهوع می خورم و چندان فایده ندارد. پرواز باعث شد پاهایم ورم کنند و درد کنند. استخواهایمم درد می کند. اوضاع و احوال جالبی نیست در کل. الان هم که دو سه ساعتی از رسیدن می گذرد هنوز ناخوشم.
- ۹۶/۰۴/۰۹