مَزْمورِ حُزنْ
سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۱۹ ق.ظ
کَسی را میشناخت که هر وقت از "شدَّتِ حُزنْ نَفْساش مُشرِف به موت میشُد" و "حُزن" بر نازُکایِ جانِ تفته و بیتاباش گرانی میکرد، بخصوص اگر در جایی و جمعی میبود، در حضوری میبود، بزبانی بیگانه حرفهایی میزد، زبانی که آن "حاضران" در نیابندش(حتّی شنیدهام هر بار بزبانی و با لحنی خاصّ). قَدری غَریب بود. انگار حتّی نمیخواست کَسی بفهمد هست. حتّی شَنیدهام که یکبار با خود در گوشهای میخوانْده:
مِن اَیِّ بِلادٍ اَتَیْت، مِن اَیَّ حَظیرةٍ لا اسْمَ لَها؟
لَمْ یَکْتَمِلْ وطنی بَعْدُ، رُوحی بَعیدةً و لا مُلْک لیَ.
- ۹۶/۰۳/۰۲