تَکوین


دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ اسفند ۹۶، ۲۲:۵۷ - سوده
    ممنون

κώμα

چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۹ ب.ظ

بعد از سالها توانستیم با یکدیگر تماس بگیریم. از حالِ بدش نوشته بود. و دُنیایی از نگرانی بعد از سالها از آنسویِ دُنیا و اقیانوس و دریاها به من رَسیده بود.

 رژیمِ غِذایی سالمی داشت، به کارش علاقه قلبی داشت، روزهایِ تعطیلِ هفته به کوهنوردی، گاهی شِنا و چیزی که بیش از همه دوست می‎داشت می‎رفت: پرواز. اوّلین نامه‎اش—در پاسُخ به نامه‎ام—، بعد از سالها که نشانیهایِ همدیگر را گُم کرده بودیم، همراهِ خبر بَدی بود: سرطان، بدخیم، پیش‎رونده، و سریع...

بعد از آن، نامه‎ای فرستاده بود به مهربانی با هدیتی. نامه‎ای فرستادم و هدیتی به حسرتی... مدّتی بیخبری، مدّتی نامعلومی... حالا خبری... دوستی ئی‎میلی نوشته و خبر را به من داده...

در آن نامه، اوّلین نامه بعد از سالها: خودش را اینطور توصیف کرده بود: شیمی‎درمانی دردِ زیادی دارد، و عِلاوه بر دردهایِ جِسمانی، رنجِ روحی‎اش بیشتر. مَنی که سالهایِ سالْ سالِم زندگی می‎کردم. غِذایِ سالِم، ورزش، طبیعت‎دوستی و ... و ... . نوشته بود که، یک‎روز خودش را در آینه نگاه کرده و دیده موهایش همه ریخته است، در آینه هیولایی دیده بود. چه دردناک بود خواندنِ نامه‎اش—چه رنجبارست بیاد آوردنِ آن نوشته—، همیشه بنظرم( و بنظر خودش نیز) زندگی‎ای توأم با موفقیَّت و بیش از آن رضایتِ باطن داشته. چه شاد مینمود، چه لبخندِ گرمی، چه موهایِ بلند و نرمی، موهایِ همیشه سیاه، چشمهایی که، چونان پرتقالی تابستانیْ گرم می‎درخشیدند، آنهمه مهربانی که در کلماتش بود، آن حجمِ عظیمِ دلگرمی، آن خوشحالی و هیجانِ وصف‎ناپذیر ناشی از پرواز... چه چیزها که به من یاد داده، چه عَوالمی که به من نشان داده، چه مهربانیها و حقّها که بی‎منّت و بی‎رشوت و بی هیچ چشم‎داشتی نثار کرد...

سه خیابان پیاده راه رفتم، شاید فقط کمی بهتر بشوم از اینهمه فشرده شدن، مچاله شدن، لَختی فراموشی... نتیجه: هیچ. وقتی پیاده راه می‎رفتم، مُدام در خاطرم تَکرار میشد: همینجا، و نه آنسویِ اقیانوسها و دریاها و آسمانها و سرزمینها و ... و ...، همین نزدیکی او هست که، هست، نه در خوابی عمیق غنوده، نه در غُبار تاریخ گُم شُده، و هیچ برایش نکرده‎ام... و هرچه بوده، چه دیر، چه بد چه نافرجام... . شروع می‎کنم نوشتن، نوشتن هم التیامی نمی‎بخشد... ننوشتن—بخصوص، بوقتِ بیقراری برایِ دوستی در دور دست، و اویی نزدیک ولی دورافتاده—، خفه کننده است، ولی گاهی نوشتنْ نیز چه رنجبار، چه پُر محنت...     

  • Travis Travis

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی