تَکوین


دنبال کنندگان ۸ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات
  • ۲۰ اسفند ۹۶، ۲۲:۵۷ - سوده
    ممنون

مثلِ یک آواره

يكشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۴۶ ب.ظ

در ایّامِ خردگی ”جایی داشتن“ و ”خانه‌ای داشتن“ برایم بَس مهم بود(فعلِ ”داشتن“ اینجا مهم است!)، از نوجوانی ”سفر“هایم شروع شد، از آن وقت ”در سفر بودن“ برایم مهم شد(فعلِ ”بودن“ اینجا مهم است!)، اینکه ”در راه باشی“ و همیشه مسافر شُد آنجای امن. بعدترها، تلاقی ”خانه و سفر“ در درونم نُضج گرفت و رُشد کرد، این یکی احوالِ عجیبی بود. سالِ 88  آوارگی را تجربه کردم. آوارگی انسلاخِ از آندو بود. امّا آوارگی چیست؟ آوارگی شاید چنین چیزی باشد:

کَسی که نه «جایی» دارد، و نه میتواند/ممکن است که «برود»، آوارگی کسی که نه پایِ رفتن دارد، و نه جایِ ماندن، نه پُشتِ سرش چیزی است و نه پیشِ رویش جایی، اگر وقتی «جایی» داشت، «مقصدی» هم داشت، در سفر کردن «رفتن» بود و «مقصود». امّا آواره، نه «مقصدی» برایش مانده و نه «مقصودی». از آن وقت، هر وقت به سفر رفتم، احساسی از غُربت در من پدید میآمد، همچنان که ماندن در جایی آمیخته به حسّ غربت بود. آواره، دیگر در سفر نیست، آواره بیقراری‌ دارد، نه بیقراری مسافری، بیقراری آواره تفاوتی دارد عظیم، آواره احساس میکند «عُمر جهان بر او گذشته است»، یعنی: هستی در او فشرده شده است، و هستی‌یِ آواره نیز خود چونان چگال شده است که حتّا خودش را در خود فرومیکشد و میبلعد. خاطراتِ آواره دورند، «نزدیکترین خاطره‌اش، خاطره‌یِ قرنهاست»، آواره هیچوقت به دنیا نمیآید، هیچوقت نَفَس نمیکشد، هست، اما وجود ندارد، دیده میشود، امّا نامرئی است، آوارگی غُربتِ محض است، و آواره همیشه در غُربت، حتّا در وجودِ خودش نیز در غُربت است. چطور میتوان با خودن نیز «غریب» بود؟!

کوچِ غریب راه به یاد آر

از غربتی به غربتِ دیگر...

به یاد آر

تاریخِ ما تاریخِ بیقراری بود

نه باوری

نه وطنی.   

  • Travis Travis

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی